1:30 نیمه شب. صدای پنکه، خر و پفای محمد ابراهیم، حرف زدناش تو خواب و تایپ کردن من!
نزدیکای ساعت 4 بود که بعد از تموم شدن کارم تو شرکت سوار مترو شدم. با محمد ابراهیم قرار داشتم. ایستگاه کاوه پیاده شدم و از خروجی اصلی ترمینال اومدم بیرون و از پل عابر پیاده رد شدم. قرارمون سر 4:30 بود ولی من یه ربعی زودتر رسیدم. محمدابراهیم زنگ زد که ببینه کجام. خوشمزه بازی دراوردم و گفتم که تازه دارم سوار مترو میشم. گفتم الانه که عصبانی بشه و فحشم بده ولی با کمال آرامش شروع کرد به محاسبه این که کی میرسم سر قرار. انگار که بدقولیام براش عادت شده. حرفشو قطع کردم که بابا دارم مسخره بازی درمیارم و رسیدم. گفت خب پس یکم معطل شو چون من یه ده دقیقهای دیرتر میرسم. گفتم اصلا عجله نکن که من دارم میرم تازه سیگار بخرم.
امروز بازی سپاهان پرسپولیسه. تو این چهار پنج ساله اخبر شاید بیش از سی تا بازی رو با هم رفتیم ورزشگاه. دیوونهایم و الکی خوش.
وایساده بودم و سیگار میکشدم . همزمان حواسم به موبایلم بود که محمدابراهیم کی زنگ میزنه. یه پیر مرده شصت هفتاد ساله نزدیک بود بهم بخوره. خودشو عقب کشید و سلام کرد بهم. اولش فکر کردم شاید از اون نوع گداهاست که دور و ور ترمینال میگردن و میگن کیفمو زدن و همه دار و ندارم رفته و یه پولی بهم بده که خودمو برسونم شهرم. سرد جوابشو دادم و حتا بهش نگاه نکردم و سرمو بیشتر فرو کردم تو موبایلم. گفت:«هوام خوب گرم شدهها مگه نه؟» جواب دادم که عالیه اصلا! خندید و برام آرزوی موفقیت کرد و رفت. جیبامو گشتم که نکنه جیببر بوده باشه! همه چی سرجاش بود. من یه حیون بیشرف شکاکم!
5:15 بود که رسیدیم ورزشگاه. میخواستیم طبق عادتمون بدون بلیط بریم تو. این فصل ولی خیلی سخت گرفتن. مجبور شدیم که بخریم! نفری 220 تومن! به خدا که نمیصرفه!
دو تا بستنی، شیش تا آب و چیپس و پفک گرفتیم و رفتیم نشستیم. روی هر صندلی یه پرچم سپاهان گذاشته بودن. یه جایگاه مشکی و یه جایگاه زرد. ما جز مشکیا بودیم. جلومون دو تا دلقک نشسته بودن. حسابی مسخره بازی درمیاوردن و مام میخندیدیم. خیلی داشت حال میداد.
7:30 بازی شروع شد. کیپ تا کیپ، ورزشگاه پر شده. حتا راهروهای بین جایگاهها هم پر شد. پلیس جر داد خودشو که نذاره کسی تو راهروها بشینه. موفق نشدن و زدن به بیخیالی. مسدود شدن راهروها، خطرناکترین اتفاق تو ورزشگاهه ولی خب ما عادت داریم. این جا همیشه ریسک مرگ بخش جدایی ناپذیر ورزشگاه رفتنه.
سپاهان باخت. هفت هشت دقیقه به تموم شدن بازی زدیم بیرون که به نرافیک نخوریم. چقدر امروز فحش دادم و چقدر خالی شدم! من یه حیوون فحاشم!
محمدابراهیم جمعه عروسیشه. امشب قراره چون خونشون اسباب اثاثیه رو چیدن بریم بخوابیم که مبادا دزد بزنه! اولین باری که اومدم تو این خونه بهمن پارسال بود. وضعیت خونه افتضاح بود. محمد ابراهیم شروع کرد به بازسازیش. هر هفته پنجشبه جمعهها و تعطیلیهای رسمی دیگه رو میومد دنبال من و از هفت و هشت صبح تا عصر کار میکردیم. البته وقفه های دو سه هفتهای هم بعضا بود. خودشم که کا هفته رو درگیر کارای خونه بود. چه پوسنی ازش کنده شد. از سیمان کشیدن، شیشه عوض کردن، دیوار رنگ کردن، نخاله جمع کردن، سمباده کشیدن، برق کشی و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه رو انجام دادیم. با بنا، لوله کش، نصاب کاغذ دیواری، کابینت ساز سر و کله زدیم. چقدر حندیدیم! چقدر حال داد! چقدر خوش گذشت. چقدر من دوست دارم این قدیمیترین رفیقمو! حالا خونه آمادهی آماده شده. چه افتضاحی بود و چقدر الان شیک و قشنگ شده! فقط حیف! حیف که هیچ عکسی نگرفتیم از اون دورانی که داشتیم میساختیمش! نه از خونه! از خودمون! چرا یادمون رفت؟ من یه حیوون فراموشکارم!
عچیب خوابم میاد. برم آخرین نخ سیگار امروز رو بکشم و بخوابم. حیف که مسواکمو یادم رفت بیارم. من یه حیوون سیگاری کثیفم!
دیدی امروزم تموم شد؟
- ۵ نظر
- ۰۵ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۱۹