بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

«بدون تو جسارت می‌خشکه...»

چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ق.ظ

یه بازیگر تئاتری که سر صحنه، تمام دیالوگاشو یادش رفته. سردشه و به خودش می‌لرزه. نفسش به زور بالا میاد و کل سالن دور سرش می‌چرخه. گیج و منگ به تماشاچیا نگاه می‌کنه. چشماشون پر از شور و شوق و هیجانه. انگار دارن یه شاهکارِ تاریخی رو می‌بینن!

بازیگر به خودش میگه اصلا من چرا اینجام؟ مگه میشه هیچ دیالوگیو یادم نیاد؟ نکنه از اولش هم هیچ دیالوگی در کار نبوده و من فقط شدم بازیچه‌ی یه کارگردان مریض؟ بازیگر شک می‌کنه...

بازیگر با خودش میگه من مال اینجا نیستم. من اصلا بازیگر نیستم! من حتا تو عمرم یه تئاترم ندیدم! من اصلا با این جا غریبه‌م. 

بازیگر رو به تماشاچیا فریاد می‌زنه:«من چرا این‌ جام؟ شما برا چی دارید بر و بر منو نگاه می‌کنید؟ اصلا چرا انقدر خوشحالید؟ چرا دارید با چشماتون بهم می‌خندید؟»

بازیگر نگاهشو از تماشاچیا می‌گیره. باید فرار کنه. اون مال اینجا نیست! 

بازیگر می‌خواد از صحنه بیاد بیرون. قدماش سست میشن. یه مانع نامرئی جلوش ظاهر میشه. مسخره‌ست که باز شک کرده. یه تردید احمقانه!

گریم صورت، لباسای عجیب. این یعنی اون مال همین جاست. از اول هم مال همین جا بوده! این گریم و این لباسا که تصادفی نیمدن رو تن و صورت بازیگر. بازیگر برمی‌گرده.

چشمای تماشاچیا برق می‌زنه. دارن لبخند میزنن. لبخنداشون پهن‌تر و پهن‌تر میشه. هیچ کدومشون جواب سوالای بازیگرو نمیده. بازیگر حتا شک می‌کنه که نکنه اصلا به اون نگاه نمی‌کنن؟ نکنه صداشو نمی‌شنون؟ نکنه هم کورن و هم لالن و هم کَرَن؟ 

یه فکری میاد تو سر بازیگر! «نکنه تماشاچیا مال این جا نیستن؟ نکنه این اونان که باید برن؟»

بازیگر به خودش میگه که باید شجاع باشه. باید جسارت داشته باشه. نباید از خون بترسه. نباید از کُشتن بترسه. 

بازیگر ضامن چاقوشو می‌کشه. از صحنه میاد پایین. از اولین نفر شروع می‌کنه. چاقو رو تا ته هل میده تو قلبش. نفر بعدی، رگشو میزنه. نفر بعدی، گلوشو پاره می‌کنه. نفر بعدی، چشماشو درمیاره!

بازیگر داره تو غرق میشه. همه چیو قرمز می‌بینه. همه چیو خون می‌بینه. چاقو رو می‌ندازه زمین. برمی‌گرده رو سن تئاتر. چشم می‌دوزه به جسدای بی‌جون غرق خون. بازیگر خوشحال‌تر از همیشه‌ست. حالا دیگه هیچ غریبه‌ای اینجا نیست. با انگشتای غرق خونش روی پرده‌ی پشتش می‌نویسه:«این جا همش مال منه! این جا من رئییسم!»

 

  • موافقین ۳ مخالفین ۱
  • چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ق.ظ
  • محسن

نظرات  (۳)

آدمی که تووی دنیای واقعی نیست و درگیر افکارشه...

حس بدی داره... 

الان دیگه راحته مگه نه؟

آره خب تماشاچیا شاید جاشون درست نباشه ولی اینجوری نمیشه بهشون فهموند که باید برن...

چون اینجوری خودت ممکنه جا بمونی اونجا!

پاسخ:
وقتی هم کورن و هم لال و هم کر، راه دیگه‌ای واسه فهموندن نیست!
بازیگر می‌خواد جا بمونه دیگه! کل سالن مال خودشه حالا.

ولی تو باید خوب باشی... بازیگر باید بفهمه بد بودنش باعث فهمیدن بقیه نمیشه همونطور که خوب بودنش نمیشه... ولی وقتی خوب باشه چه بازیگر اونجا بمونه چه نمونه حالش خوبه. شاید تا ابد توی سالن تئاتر بمونه ولی با حال بد...

پاسخ:
بازیگر هنوز انقدر احمق نشده که دنبال حال خوب باشه.

من حماقت رو ترجیح میدم تا اینکه یک هوشمند بدحال باشم.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی