طعم باخت!
پنجشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۶:۳۸ ب.ظ
آسمون گرگ و میش. هوای خنک. درختای گردو و سیب. ماشینایی که پشت به پشت هم و با فاصلهی دو سه سانتی پارک کردن. صدای خندهی بچهها که دارن با سرسره و تاب بازی میکنن. آلاچیق ته باغ که علی دور تا دورشو صندلی چیده تا شب مافیا بازی کنیم. دایی که همین الان ازم پرسید:((پس تو چرا نمیری گواهی نامه بگیری؟)) اون یکی دایی که خطاب به چهار نفری که دارن ورق بازی میکنن میگه:(( برادران قمار باز! وقت نمازه!)) ننه جون که بیتوجه به انبوه سر و صدای دورش، چشماشو بسته و دستاشو سمت آسمون بلند کرده و لباش مداوم تکون میخورن. منی که از یه بچهی ۱۵ ساله تو شطرنج باختم و اعصابم سگیه!
- پنجشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۶:۳۸ ب.ظ
چه حس خوبی