بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تکرار» ثبت شده است

+ هیچ کلمه و جمله‌‌ای نمی‌تونه حال درونی و فکرا و خیالای تو ذهنم رو توصیف کنه. هیچ کلمه و جمله‌ای نمی‌تونه حتا نزدیک به اتفاقا و حسایی باشه که با دلیل و بی دلیل تو طول روز تجربه می‌کنم. هیچ کلمه و جمله‌ای نمی‌تونه همونی باشه که بتونم بهش نگاه کنم و بگم این دقیقا همون چیزیه که تو این مغز لعنتی من داره می‌گذره. برای من نوشتن دقیقا عین سیگار کشیدنه. کاملا بیهوده و احمقانه که صرفا برام تبدیل به یه عادت آزار دهنده‌ای شده که هیچ جوره نمی‌تونم ولش کنم. فقط هر از چند گاهی جاش عوض میشه. یه مدت روی کاغذ و یه مدت تو این وبلاگ چرت و پرت.

++ به هر جایی از زندگیم که نگاه می‌کنم می‌ترسم. از محسنی که ساختمش می‌ترسم. از این تکرارای عجیب و غریب زندگیم می‌ترسم. از این شک و تردیدای تموم نشدنی زندگیم می‌ترسم. از آینده می‌ترسم. از مرور گذشته می‌ترسم. از هر باری که موبایلم زنگ می‌خوره می‌ترسم. از ارتفاع می‌ترسم. از آب و شنا کردن می‌ترسم. از سرعت می‌ترسم. از خودم وقتی عصبانی میشم می‌ترسم. از تصور زندگی بدون مادر و برادرم وحشت دارم. از دیدن شکست خوردنا و ناامیدی‌های رفیقام می‌ترسم. از خودِ ده سال آینده‌ام می‌ترسم. از زلزله وحشت دارم و دائما کابوسش رو می‌بینم. از دیدن خودم تو آیینه می‌ترسم. از هر چیزی که بخواد ذره‌ای از خود واقعیم رو بهم نشون بده می‌ترسم. از فکرام قبل خواب می‌ترسم.

چند تا نفس عمیق می‌کشم، دستامو مشت می‌کنم، سینه‌مو سپر می‌کنم و وایمیسم جلوی همه‌ی ترس‌هام. خیره میشم تو چشماشون و سرشون فریاد می‌زنم که تا آخرین نفسم باهاتون می‌جنگم و شکستتون میدم تا بالاخره یه روز حتا اگه یه ثانیه به پایان عمرم مونده باشه بتونم با افتخار بگم که من از چیزی نمی‌ترسم.

+++ زندگی بدون آرسنال چقدر خسته کننده‌تر از حالت عادیه. کثافت بزنن به زندگی‌‌ بدون حرص خوردنا، اعصاب خوردیا، فحش دادنای به داور و بازیکنای خودی و غیر خودی، فریادا و مشت زدنای توی هوا بعد از گل زدنا، سرخوشیای بعد از بردنا و بی اعصاب بودنای بعد از باختای آرسنال. آرسنال یه بخش جدا نشدنی از وجود منه. حال خوبش حالمو خوب میکنه و حال بدش داغونم میکنه.

++++ Elviz 5 "او و دوستانش" بدون هیچ اغراقی بی‌نظیر و فوق‌العاده‌ست. عجیب علاقه‌مندم به این حس دوست داشتنی و عجیب و غریبی که آدم لحظات اول انتشار آلبوم داره. غیر فرهاد، کوهن، جانی کَش و نیک کِیو فقط و فقط همین گروه کار درسته که می‌تونی موزیکاشونو هر وقت که خواستی بذاری و به هر کاری که دلت می‌خواد برسی! دقیقا همون چیزی که من از موزیک می‌خوام. خوشحالم که دیگه اونقدر احمق و کودن نیستم که رپ گوش کنم. از بالا تا پایین این سبک چرت و پرت پر از حماقت و ابتذال و گنده گویی‌های مضحکه. از بزرگ‌ترین تا کوچیک‌ترینشون چیزی نیستن جز آدمای کاملا پوچ و بی استعداد و صد البته ابله که نه چیزی برای ارائه دارن و نه اصلا خودشون میدونن دقیقا دارن چه غلطی می‌کنن تو کارشون. 

+++++ فردا روز مهمیه برام.

هر اتفاق پر سر و صدا و جریان سازی که تو جامعه افتاد سریعا دست به کار شو و برو سراغ کیبورد گوشی، لپ تاپ یا کامپیوترت. از اوج تاسفت، متاثر شدنت، ناراحتیت، نگرانیت نسبت آینده‌ی سیاه و نامعلوم، این مردابی که توش گیر کردیم و محکومیم به غرق شدن توش و تجربه‌های مشابه خودت به اتفاقه بنویس. حمله کن به عالم و آدم و فحش بده که مثلا خیلی از اتفاقه متاثر شدی و کنترل خودتو از دست دادی و حق داری هر چرندی که اومد تو ذهنت، بریزیش بیرون! یه عده آدمو تا حد فرشته بودن ببر بالا و یه عده دیگه رو دیو کن و از ترسناک و نفرت انگیز بودنشون بگو! با چند تا جمله‌ی هفت هشت کلمه‌ای، فاجعه‌ی پیش اومده رو ریشه یابی کن و راه حل ارائه بده. این یکی قلمو با هر تخصصی که داری می‌تونی انجام بدی و مطلقا هیچ محدودیتی نداره. اگه حرفات سراسر تناقض هم باشه مشکلی نیست! بالاخره ما همه پر از باورا و فکرای متضادیم! طبیعیه!

هی افسوس بخور! هی فحش بده! باز دوباره افسوس بخور! باز دوباره فحش بده! هی بگو باورم نمیشه همچین اتفاقی رو! آخه مگه میشه؟ یعنی کجا رو اشبتاه رفتیم؟ وااااای! هر چی دارم فکر می‌کنم اصلا قابل تصور نیست برام! بعدش چند باری «انسانم آرزوست» بگو و باز دوباره افسوس بخور! خوتو بذار جای قربانیان حادثه و از دردناک بودن تصور همچین فاجعه‌ای بگو و برای بار صدم افسوس بخور! یه دادگاه تشکیل بده! خودت قاضی شو و چند تا متهم جور کن! هر چی متهمات دم دستی‌تر باشن بهتره! محکوم‌شون کن! حق داشتن وکیل و دفاع از خود رو هم نده بهشون! چون بالاخره عصبانی و خشمگین هستی و یه جوری باید روی این زخم عمیقت مرهم بذاری! سعی کن تک تک جملاتت نیش و کنایه‌ی زیادی داشته باشه! واسه این یکی خلاقیت به خرج بده! این طوری قشنگ‌تر و جذاب‌تر میشه و حتما بیشتر دیده میشی! نشون بده که تو هم وجود داری! نشون بده که آدم دغدغه مندی هستی و نمی‌تونی نسبت به اتفاقای دور و برت بی‌تفاوت باشی! نشون بده که دنبال تغییری! نشون بده که دنبال یه تحول عظیمی! این یه مسابقه‌ی نفس گیره! هر کدوم از چیزایی که تا الان گفتم رو بهتر انجام بدی، بیشتر جلو میوفتی! البته اینم بگم، اون بخش نیش و کنایه می‌تونه سکوی پرتابت باشه ها! به همین خاطر حسابی روش کار کن. بعد چند وقت هم که دیگه حرف زدن و اظهار نظر کردن و افسوس خوردن درباره‌ی اون اتفاقه از مد افتاد، تو فقط منتظر باش! منتظر اتفاق بعدی و مسابقه‌ی بعدی! اگه تو قبلیه باختی، تو این یکی دیگه باید جبران کنی!

میدونی؟ همه چی رو دور تکراره.

تا حالا هزار بار همین جمله‌ی «همه چی رو دور تکراره» رو نوشتم. مسخره‌ست نه؟ احتمالا چند هزار بار دیگه هم دقیقا همین کلمه‌ها و جمله‌ها رو نوشتم و تو همین وبلاگ هم پست‌شون کردم. زمان جلو نمیره. فقط یه سری اتفاقات مشخص، پشت سر هم تکرار میشن. زندگیم مثل یه تله‌ای شده که توش گیر افتادم و هیچ راه فراری هم نداره. با این که می‌دونم این تله هیچ راه در رویی نداره و تا ابد توش گرفتارم ولی باز دنبال یه راه نجات می‌گردم. به یه قسمت مشخص تله حمله می‌کنم تا خرابش کنم و یه راه فرار واسم باز شه. نمیشه! تله خیلی محکم‌تر از این حرفاست. شکست می‌خورم. بعد تازه یادم میوفته که هیچ راه فراری نیست و نبوده و نخواهد بود و تلاشم واسه نجات پیدا کردن، از پیش شکست خورده بوده و من فقط یه احمق خوش خیال بودم. و این رویه‌ی احمقانه و مضحک هر روز تکرار میشه. چرا هِی یادم میره؟ چرا باز تلاش می‌کنم واسه فرار کردن؟ یه چیزی این وسط درست نیست. یه چیزی اشتباهه که من ازش بی‌خبرم. 

الان دوران بیخیالیمه. یه زندگیِ پر از تکرار و ابتذال!  آلبوم جدید سورنا رو پیش خرید کردم و در به در منتظر اومدنشم. True Detective رو بعد از مدت‌ها باز دوباره دارم می‌بینم. کلاسای دانشگاه که دو هفته‌ای میشه شروع شده رو مرتب شرکت می‌کنم. بیشتر کتاب می‌خونم. بیشتر موزیک و پادکست گوش می‌کنم. کمتر می‌خوابم. کمتر سایتای خبری رو بالا پایین می‌کنم. عرفان رو بیشتر می‌بینم. با کنت خداحافظی کردم و رفتم سمت مارلبرو. عرفان از این تصمیمم استقبال کرد. امشبم که آرسنال برد و اوبا هم هتریک کرد. اوبامیانگی که داره برمی‌گرده به دوران اوجش و این اتفاق نوید روزای بهتری رو واسه‌مون میده. هر وقت اوبا تو اوج بوده، آرسنال هم تو اوج بوده! چی از این بهتر؟

اوضاع و احوال آرومی که حسابی گیجم کرده. من همون آدم احمقیم که 18ام ماه پیش، طی یه حرکت پر از شوآف و خودنمایی، یه تیغ اورده بودم تو اتاقم و می‌خواستم نصفه شبی همه چی رو تموم کنم؟ مسخره نیست؟ چطور همه چی با این سرعت عجیب و غریب تغییر کرد؟ چی شد که همه چی انقدر آروم شد؟

باور کن باز دوباره برمی‌گردم به همون اوضاع و احوال تخمی سابق! مطمئنم. این زندگی آروم و بی‌دغدغه‌ی الانم رو هیچ و پوچ استواره. با یه فوت از پا می‌افته و خراب میشه. منتظر یه طوفان دیگه‌م. نمی‌دونم چی یا کی از قبلیه نجاتم داد ولی اینو خوب می‌دونم که طوفان بعدی سهمگین‌تر و وحشی‌تره و من هم ضعیف‌تر و فرسوده‌تر. مسخره‌ست اگه بگم ته دلم اشتیاق دارم واسه‌‌ش؟ الان تو مرحله‌ای هستم که می‌دونم هیچ راه فراری واسه رهایی از تله نیست. دلم می‌خواد دوباره همه چی یادم بره و بجنگم واسه نجات پیدا کردن و باز دوباره شکست بخورم. نکنه دارم به این «تکرار» دلبسته میشم؟