از روی کاغذ نوشتن خسته شدم دیگه...
تقریبا دو روز کامل بارون اومد.تا همین ده دقیقه پیش حتا! یادم نمیاد هیچ وقت همچین اتفاقی این جا افتاده باشه. مثل برف یه ماه پیش که اونم کم سابقه بود. یاد اوایل مهر و راننده تاکسیِ خط "نجف آباد- میدون تختی اصفهان" میوفتم که با یه اطمینان عجیب و غریبی میگفت امسال یه قطره بارونم نمیاد و اوضاع خیلی خطیه و اینم از نشونههای رفتنشونه! دلم میخواد همین فردا پاشم برم ایستگاه و پیداش کنم و بهش بگم دیدی گوه خوردی؟! ولی خب قیافهاش اصلا یادم نیست. عوضش دست فرمون داغون و یه ریز حرف زدنش خوب یادمه. اول صبح بود. صندلی شاگرد نشسته بودم و هدفون تو گوشم بود. راه و بیراه سرشو میچرخوند طرفمو یه چرت و پرتی میگفت و یه تحلیلی ارائه میداد. منم هر بار مجبور بودم هدفونو دربیارم و چرندیاتش رو تایید کنم و دوباره هدفونو برگردونم تو گوشام. نیمههای راه بود که دیگه بیخیالم شد و برای انتقام صدای رادیو رو تا ته زیاد کرد که البته با اعتراض سه تا خانوم مسنی که عقب نشسته بودن روبرو شد و انتقام گیریش ناقص موند.
+ ساعت 9 شبه به خودم میگم یه امشبه رو بیخیال تموم فکر و خیالا و بدبختیام میشم. لباسامو میپوشم. چتر داداشم رو برمیدارم و میزنم بیرون. صدای برخورد قطرههای بارون با چتر، خیابون تقریبا شلوغ و صدای آب کف خیابونی که لاستیکای ماشینا این ور و اونور میپاشنشون، پیادههایی که با وجود شدت بارون تند تند راه نمیرن و انگار تو این دو روزه دیگه عادت کردن به بارون و گربههای پناه گرفته زیر سقف. تا میر داماد پیاده میرم و فرهاد گوش میدم. تو راه برگشت هم نیم کیلو تخمه و دو تا چیپس فلفل سیاه و موسیری میگیرم واسه فوتبال ساعت 11. به محض این که میرسم خونه محمد ابراهیم زنگ میزنه و بلافاصله بعد سلام و علیک میگه کد ملیت رو بده. اول کد رو بهش میدم و بعد میپرسم:« واسه چی؟» چند ثانیهای مکث میکنه و جواب میده بلیط گرفتم برات واسه بازی جمعه سپاهان-زنیت، جمعه که کاری نداری؟ جواب میدم که نه ولی خب من قطعا میام واسه تشویق زنیت! میخندیم و مکالمه تموم میشه.
++ ساعت ده شبه. مامان میپرسه:«فوتبالت ساعت چنده؟» جواب میدم:«11.» خیالش راحت میشه و میگه :«خب پس هیچی.» میخواست دَف تمرین کنه و حالا فهمید که یه ساعت کامل وقت داره! البته تو این یه ساعت خالهام زنگ زد و کلش رو با اون حرف زد و تمرین موکول شد واسه فردا. عجیبه برام چرا بین این همه ساز، این ساز مزخرف، بد صدا و به شدت رو مخ رو انتخاب کرده!
+++ ساعت 11 شبه. به خودم میگم روند بیخیالی به بدبختیامو ادامه میدم و فقط به فوتبال و آرسنال فکر میکنم. بازی شروع میشه. آرسنال-سیتی تو امارات. پارتی به بازی نرسیده و جرجینیو به جاش بازی میکنه و به همین خاطر اضطرابم زیاده. آرتتا، تومیاسو رو برگردونده به ترکیب و وایت رو گذاشته رو نیمکت و این اضطرابم رو دو برابر میکنه. انتظار داشتم تروسارد این بازی رو فیکس باشه که نیست. اصلا حس خوبی ندارم به این بازی. بازی رو عالی شروع میکنیم و همه چی داشت خوب پیش میرفت که رو سوتی احمقانه و آماتور تومیاسوی ابله گل خوردیم. داد و فریادم بلند میشه و فحشو میگیرم به خودش و جد و آبادش. داداشم واسه دیدن بازی از اتاقش میاد بیرون و بهم میگه:« باز دوباره داری عربده کشی میکنی و اعصابمو بهم میریزی!» بعد میاد نزدیکتر و نتیجه رو میبینه و پوزخند میزنه و میگه:« تیمتم که ریده!»
چند دقیقه بعد انکتیا پنالتی میگیره و ساکا گلش میکنه. امیدوار میشم به بازی.
نیمهی دوم میشه و پِپ یه بار دیگه برتری تاکتیکیش نسبت به شاگرد سابقش رو به رخ همه میشکه. دو تا دیگه میخوریم و بازی سه بر یک تموم میشه و با یه بازی کمتر، با سیتی هم امتیاز میشیم و صدر رو از دست میدیم! بدجایی تیم وارد افت شده. میتونستیم تو این سه هفته اختلاف رو تا 10 امتیازم برسونیم. این فصل بهترین فرصت برای قهرمانیه. لیورپول و چلسی تو افتن. تاتنهام عملکرد سینوسی داره. یونایتد با مربی جدیدش هنوز اوج نگرفته و سیتی تمرکزش رو سی اله. از دست نده این فرصت رو آرتتا! از دستش نده!
+++ ساعت 1 شبه. بیدلیل تصمیم میگیرم بیام و این جا باز دوباره بنویسم.
پنل که باز میشه همه چی سوت و کور و سرد و بیروحه. شاید از این به بعد فقط همین جا بنویسم. از روی کاغذ نوشتن خسته شدم دیگه. یه مدت زیاد بیدلیل این جا ننوشتم و الان بیدلیل تصمیم گرفتم باز دوباره برگردم.
- پنجشنبه, ۲۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۵۲ ق.ظ
چه ذوقی داره ستارهی روشن اینجا پسر! چه ذوقی! :))