بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه» ثبت شده است

جناب آقای ح.ن، هکلاسی عزیز و محترم

با عرض سلام و احترام

با عنایت به این‌که دو هفته‌ای از آغاز کلاس‌های مجازی و غیر حضوری دانشگاه می‌گذرد، لازم دانستم که چند نکته‌ای درباره‌ی جناب‌تان که ذهن بنده‌ی حقیر را به خود مشغول ساخته ذکر نمایم تا مبادا فرداروزی به غیبت و خاله زنک بازی متهم شوم! در ضمن بنده در این نامه به هیچ عنوان قصد برچسب زنی و محکومیت شما را  ندارم که قطعا در آن جایگاه نیستم. مقصود این جانب صرفا بیان احساسات شخصی نسبت به حضرتعالی و چند سوال و شاید گلایه است. سخن کوتاه کرده و به سراغ اصل مطلب می‌روم:

اول آن‌که  هر چند غیرحضوری شدن کلاس‌های دانشگاه همچون بلایی سهمگین حسابی حال و اوضاع‌مان را به‌هم ریخت و ما را از دیدار دوستان و محیط نسبتا سرسبز دانشگاه و قدم زدن در چهارباغ و سینما رفتن و با معیت دوستان در جوار زاینده رود نشستن و تماشای پرنده‌های مهاجر ، محروم ساخت ولی همیشه با خود فکر می‌کردیم که تنها موهبت این بلا، نشنیدن صدا و افاضات و گنده‌گویی‌های حضرتعالی‌یست! از بد روزگار، چرخ گردون بر مراد ما نگشت و این خوشی هم از ما گرفته شد. حال، ما صدای نکره‌ و گزافه‌گویی‌های گاه و بی‌گاه‌تان را هر روز می‌شنویم! آن هم از طریق هدفون محبوب‌مان که تا دیروز صدای امثال فرهاد مهراد و حبیب و محسن چاوشی و علیرضا قربانی و علی سورنا و بهرام را روانه‌ی گوش‌های ضعیف و ناتوان‌مان می‌کرد! حتی در بدبینانه‌ترین خیالات خود هم نمی‌دیدم که روزی صدای نخراشیده‌ی شما را با هدفون مذکور گوش کنم! امان از عجایب غیرقابل پیش‌بینی دنیا!

دوم آن ‌که، تمایل شما به صحبت درباره‌ی مسائلی که هیچ از آن نمی‌دانید را می‌توانم درک کنم، زیرا این تمایل نه تنها در بنده‌ی بی‌مقدار که در دیگر هم‌نسلی‌های‌مان هم به وفور پیدا می‌شود. ولی خب از شما به عنوان جوانی بیست و سه ساله که یک جورهایی بزرگ ما محسوب می‌شوید، انتظار می‌رود که این هوس را سرکوب کرده و در این نوع مواقع سکوت پیشه کنید! در فسلفه و تاریخ و سینما تا ادبیات و اقتصاد و سیاست صاحب نظر هستید و هیچ گاه در اظهار نظرهای‌تان لحن سوالی یا شک و تردید ندیده‌ام و دائما دیدگاه‌های خود را با بالاترین درجه‌ی اطمینان بیان می‌کنید. به هر نحوی حساب و کتاب می‌کنم، در این مدت محدود زندگی‌تان، قادر به تسلط یافتن بر این حجم از علوم نبوده‌اید مگر این که صغر سنی داشته و با جعل شناسنامه‌تان، سازمان ثبت و احوال را فریب داده باشید که در این صورت اُف بر شما باد! البته جای بس خوشحالی‌ست که در زمینه‌ی فوتبال هیچ‌گاه اظهار فضل نمی‌نمایید و این یک زمینه را آباد نکرده‌اید! باور بفرمایید که دنبال کردن چند سایت خبری، دیدن چند کلیپ در یوتیوب، خواندن چند توییت، پای چند مستند در نشنال جئوگرافیک نشستن، چند سریال از HBO دیدن و خواندن چند رمان از ادبیات معاصر آمریکا به منزله‌ی اوستا همه فن حریف بودن شما نیست! 

سوم آن که خوشمزه‌بازی‌های به شدت بی‌نمک‌تان سر کلاس‌های حضوری هر چند چندش آور بود ولی باز به هزار بدبختی آن را تحمل می‌کردیم! به هدف‌تان هم که رسیدید و چند نفری از دوستان جنس مخالف را به خود جذب کرده و یکی را از میان‌شان انتخاب کردید و با هم جفت‌تان جور شد! از این بابت پروردگار را شاکریم و آرزوی پایداری برای رابطه‌تان را از خداوند منان خواستاریم! ولی باور بفرمایید که نمک پاشی‌های‌تان سر کلاس امروز، دیگر از حد تحمل خارج شده و بیشتر به لودگی شباهت داشت! حمل بر بی‌ادبی و گستاخی نشود ولی ما از این‌ که حجم اینترنت‌مان صرف شنیدن یا خواندن مطالب دلقک مابانه شما شود چندان احساس رضایت نمی‌کنیم!

چهارم آن که، خواهشمند است این قدر به تلفظات اشتباه کلمات انگلیسی استاد میم، گیر سه پیچ نداده و راحتش بگذارید! پیرمرد اگر قصد یاد گرفتن داشت تا این سن و سال یاد گرفته بود! ما می‌دانیم که شما زبان‌تان بیستِ بیست است و از جمله تولید کنندگان زیرنویس سینمایی‌ها و سریال‌های هالیوودی هستید و خودتان را مهیای مهاجرت و رفتن از این به قول خودتان سیاه خانه می‌کنید! پس نیاز به اثبات هزار باره نیست! وقت خودتان را بیهوده هدر ندهید!

پنجم آن که برای جنابعالی که در زمینه‌ی خودرو هم متخصص بوده و همیشه ما را از نقطه نظرات خود آگاه می‌سازید، زشت است که بوگاتیchiron را به اشتباه کایرون صدا بزنید! بهتر است بدانید که تلفظ صحیح «شیرون» است! مبادا در آینده‌ی نزدیک که به امید خدا خواستید یکیش را بخرید، با این تلفظ مضحک‌تان، فروشنده با خودش فکر کند که چیزی سرتان نمی‌شود و قصد آن کند که خدایی ناکرده کلاهی سرتان بگذارد!

ششم آن که همان‌طور که در جریان هستید، در مواقعی که جمعیا به انتظار استادی در کلاس نشسته بودیم، ما ناخواسته در جریان سخنرانی‌های شما برای رفقای‌تان قرار می‌گرفتیم! از این رو هر هفته توصیفات زیبا و دلنشین و جذاب‌تان از کشور آمال و آرزو‌های‌تان یعنی آلمان را به کرات شنیده‌ایم! از برنامه‌های دقیق‌تان برای مهاجرت تحصیلی و شغلی و سپس شهروند تمام و کمال شدن‌تان هم با خبریم! جالب آن که انگلستان را هم به عنوان  رزرو در نظر گرفته‌اید تا در صورتی که آلمان نشد، حداقل آن جا را داشته باشید! البته فقط شخص شما نیستید که برنامه‌های آینده‌ی زندگی خود را با بلندگو جار می‌زنید و تلاش وافری برای جلب توجه دیگران دارید! کلا در این دانشکده، به تحصیل در خارج و مهاجرت، هم‌چون شاخ غول شکستن و هفت ‌خان رستم را طی کردن نگاه می‌شود! یکی از دوستان دیگر هم بودند که دقیقا مثل شما رفتار می‌کردند که در وبلاگ قبلی خود به ایشان هم نامه‌ای مختصر نوشتم! ولی خب آن بنده خدا هم به اندازه‌ی شما جوگیر و پر از اغراق نبود! شما دیگر شورش را در آورده و اظهار نظرهای عجیب و غریبی می‌کنید و حرف‌های گنده تر از دهان‌تان می‌زنید و همین باعث شگفتی همگان شده. باور بفرمایید که این بزرگ نمایی‌ها و غول و فرشته ساختن‌ها، واقع بینی را از شما گرفته و باعث می‌شود که همیشه در یک دور باطل و توهم زا زندگی کنید و دائما به دنبال کری خواندن با دیگر آدم‌ها باشید و وضعیت فعلی خود را هیچ‌گاه نشناسید! به عنوان یک هم‌کلاسی خواسته‌ای از حضرتعالی دارم! به محض رسیدن به خاک آلمان و زیارت دوستان موطلایی و چشم رنگی ژرمن‌تان، سوالی درباره‌ی نقش یکی از کشورهای اروپایی در ساخت سلاح شیمیایی با صدام و ترتیب دادن 387 حمله‌ی شیمیایی علیه خاک زادگاه‌تان بپرسید! صرفا من باب سنجیدن بار اطلاعات عمومی! یا اگر زبانم لال مجبور به ترک خاک آلمان و سکنی گزیدن در انگلیس شدید، از رفیق‌های زیباروی بریتانیایی‌تان درباره‌ی هولوکاست ایران در جنگ جهانی اول و ایجاد قحطی در کشوری که رسما اعلام بی‌طرفی نموده بود و کشت و کشتاری میلیونی، سوالی پرسیده و اگر صلاح دانستید کتاب دکتر محمد قلی مجد را هم برای کمی تورق در اختیارشان قرار دهید! صورتحساب خرید کتاب را هم بعدا برای بنده بفرستید! با کمال میل می‌پردازم! ایضا جواب سوال‌هایی را هم که از دوستان‌تان گرفتید، برای بنده ایمیل کنید تا اطلاعات عمومی ما هم بالا برود و چیزی کاسب شویم!

راستش را بخواهید مورد هفتم فقط یک گلایه‌ی کهنه است! امتحانات پایانیِ ترم سوم بود و ما با استاد کاف کلاس داشتیم! استاد کاف از آن‌هایی بود که به بالاترین نمره‌ی کلاس در صورتی که زیر بیست بود آن‌قدر اضافه می‌کرد تا نمره‌ی کامل شود و همان مقدار را به بقیه هم اضافه می‌کرد! مثلا اگر بالاترین نمره 16 شده بود به همه 4 نمره اضافه می‌کرد! از این رو طی یک تصمیم جمعی قرار شد که هیچ کس بیشتر از هجده ننویسد! در واقع دو سه نفر این پتانسیل را داشتند که حتی بیست شوند! آن دو سه نفر هم با کمال میل پذیرفتند! حتی خانوم ح.ب که بالاترین معدل را داشت و احتمالا نخوانده نمره‌ی کامل را می‌گرفت! شخص شما هم حسابی از این پیشنهاد استقبال کرده و بی ضرر خطابش کردید! موعد اعلام نتایج رسید و کاشف به عمل آمد که حضرتعالی تنها بیست کلاس شده‌اید! پوزش مرا بپذیرید ولی مجبورم که شما را بزدل، ترسو و بی معرفت خطاب کنم! شما می‌توانستید مانند یک انسان بالغ که در تصمیم گیری مستقل است، مقابل همه بایستید و بگویید که نمره‌ی دیگران به من ربطی ندارد و من برای خودم تلاش می‌کنم و حاضر به این ریسک نیستم! آن‌وقت شخصا این شجاعت و روراستی‌تان را تحسین کرده و نامه‌ها برای‌تان می‌نوشتم! ولی خب شما راه دیگر را برگزیدید! یحتمل قبل از امتحان از بیست گرفتن خود اطمینان نداشتید، پس آن تصمیم جمعی را به عنوان سوپاپ اطمینان پذیرفتید! به محض این که ورقه‌ی امتحانی را مشاهده کردید بر شما مسلم شد که به قول معروف بیست روی شاخ‌تان است! پس تمام قول و قرارها را فراموش کرده و شروع به نوشتن کردید! بچه‌های عصبانی کلاس هم در گروه واتساپی، موجی از حملات لفظی را به سمت‌تان روانه کردند! قبول دارم که بعضی حرف‌های‌شان به شدت زشت و زننده و غیرمنصفانه بود! ولی مطمئنا شما در جایگاه اخلاقیِ پند و اندرز دادن نبودید که با نوشتن پیامی با محتوای:«انسان جهان سومی، همیشه کم کاری خودش رو می‌ندازه گردن کسایی که تلاش کردن» گروه را ترک نمایید! البته ناگفته نماند که یکی دو ماه بعد بی سر و صدا توسط پارتنر گرامی‌تان دوباره وارد گروه شدید. تعدادی که اصلا قضیه را فراموش کرده بودند و دیگران هم دیگر حوصله‌اش را نداشتند!

چند مورد دیگری‌ هم مانده که دیگر از حوصله‌ی خودم و شما خارج است! بگذاریم برای بعد. همچنین حق دارید که از ادبیات عجیب و مسخره‌ی نامه گلایه کنید. بنده اصلا بلد نیستیم با این نوع از ادبیات نامه بنویسم! راستش را بخواهید از دیشب تا به همین لحظه یک حال و هوای الکی خوشی به من دست داده که ویر گرفته‌ام نامه‌هایم را به این شکلی که مشاهده فرمودید بنویسیم و کمی نمک بپاشم! بالاخره همه‌ی نمک‌ها را که شما نباید بپاشید! ما هم سهمی هر چند اندک داریم! و البته که نمک‌های هر دوی‌مان بدون طعم و بی‌مشتری هستند!

البته لازم به ذکر است که جناب آقای سعید که حتما او را می‌شناسید، چند باری قصد کرده بود که سر کلاس‌ها آبرو و حیثیت‌تان را ببرد و به قول خودش پوچی و بیهودگی‌تان را مانند چماقی به سرتان بکوبد! ولی بنده‌ی حقیر جلوی این گونه اعمال مخاصمه جویانه‌اش را گرفتم! این‌ها را نه از برای منت گذاری که به هدف اطلاع رسانی گفتم که مبادا در آینده مورد خطاب زبان تند و تیز سعید قرار بگیرید! بنده بهتر از هر کسی طعم نیش و کنایه و تحقیرهای نامبرده را چشیده‌ام و اصلا آن را توصیه نمی‌کنم!

دیگر حرفی نیست!

با آرزوی توفیق و بهروزی!

کلاس یکی از اساتید قدیمی و پر ادعای دانشکده، در آستانه‌ی حذف شدن است. دلیلش هم هم چیزی نیست جز به حد مجاز نرسیدن تعداد دانشجوها! استاد مذکور هم معتقد است که این قضیه‌ی تشکیل نشدن کلاس‌هایش در دو سه ترم اخیر، توطئه‌ی تعدادی از دانشجویان شرور و تهی مغز ترم بالایی و تحصیلات تکمیلی‌ست که شرافت و احترام به پیشکسوت را فراموش کرده و بی‌معرفتی و نامردی را به اوج خود رسانده‌اند. و صد البته که به ازای هر ساعتی که در دانشگاه می‌گذارند، صدها فرصت شغلی خارج از دانشگاه،  با درآمد و مزایای چند برابر بیشتر را از دست می‌دهد! ولی چه کند با تمایل و علاقه‌ی فراوان و غیر قابل مهارش برای تدریس و سر و کله زدن با جوان‌های بلند پرواز و خوش آتیه‌ای مثل ما! این جمله‌ها دقیقا عین جمله‌های خود اوست بدون هیچ کم و کاستی!

متین دوره افتاده بین بچه‌ها و سعی می‌کند تعدادی را راضی کند که علی‌رغم میل باطنی‌شان، کلاس استاد قدیمی را انتخاب کنند، تا به حد مجاز برسد و تشکیل شود. متین می‌گوید که هر چند اکثریت بچه‌ها از استاد دل خوشی ندارند ولی این ماجرای تشکیل نشدن‌ کلاس‌هایش دیگر کمی غیرطبیعی و مشکوک شده است! متین معتقد است این استاد منفور دانشکده، از لحاظ علمی و تجربه‌ای از بقیه‌ی اساتید چند لول بالاتر است و حیف است که چنین گنج گرانبهایی را با دلایل واهی و بی‌اساس از دست بدهیم! اصلا گیریم که تمام آن اشکالات و انتقادات هم وارد باشد، بالاخره سن و سالی از این پیرمرد گذشته و این شرایط خجالت آور، اصلا شایسته‌ی جایگاه او نیست. به درک که نمره‌ی کم بگیریم و به درک که در طول ترم با حرافی‌ها و پروژه‌های زیادش، اعصاب‌مان خط خطی شود، مهم این است که احترام موی سپیدش را حفط کنیم! البته پیرمرد دیگر حوصله‌ی قبل را ندارد و احتمالا نه از آن زیاده گویی‌ها خبری هست و نه از آن پروژه‌ها! چقدر این سخنرانی‌های پر جنب و جوش و طرز بیان محکم و استوار متین برای من دلپذیر و جالب است! چقدر هم مسئله را بیش از حد جدی گرفته!

متین با من هم ارتباط برقرار می‌کند و پیشنهاد می‌کند که خودم را از کلاس آن یکی استاد به کلاس استاد اخیر الذکر منتقل کنم. برای متین به عنوان رفیقی که معاشرت با او  برایم جذاب و لذت‌بخش است و همیشه شخصیت و رفتار و گفتارش را تحسین کرده‌ام، احترام زیادی قائلم و پیشنهادش را سریعا قبول می‌کنم. کاری با استدلال‌ها و دلایلش هم ندارم و حقیقتا هم انتخاب بین این استاد و آن استاد برایم اهمیت چندانی ندارد! شاید یکی دو ترم اول خیلی در بند انتخاب استاد بهتر بودم و دائما پرس و جو می‌کردم ولی حالا دیگر اصلا حوصله‌ی این کارها را ندارم.

یکی دو ساعت می‌گذرد و متین پیامی با محتوای«هورااا 15تا شدیم!» را در واتس‌اپ برایم می‌فرستد. به این معنا که تعداد به حد مجاز رسیده و کلاس برگزار می‌شود. به شوخی تبریک می‌گویم و موزیک «بر طبل شادانه بکوب، پیروز و مردانه بکوب» را برایش می‌فرستم و کلی با هم می‌خندیم! در جریان گفتگوی‌مان یکی دو وویس هم فرستاد و شنیدن صدای گرم و روح‌بخشش، با آن لهجه‌ی به شدت غلیظ اصفهانی‌اش حسابی سر کیفم آورد! به یاد روزهایی افتادم که وقتی سر کلاس‌ها می‌خواست حرفی بزند، به دلایل نامعلوم تلاش می‌کرد لهجه‌اش را کم رنگ کند و به همین علت بعضی کلمات را ناخواسته، عجیب و غریب تلفط می‌کرد و هم خودش خنده‌اش می‌گرفت و هم ما!

+پیشنهاد متین را به سعید هم می‌‌دهم! انگار که از قبل آمده باشد در کسری از ثانیه جواب می‌دهد و جد و آباد من، متین و استاد را به فحش می‌کشد و آفلاین می‌شود!

++دلم برای پیرمردی که در طبقه‌ی همکف دانشکده‌ی جدید، بغل دست آموزش و زیرپله‌ها، لوازم التحریر می‌فروخت و جزوه چاپ یا کپی می‌کرد به شدت تنگ شده!