بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متین» ثبت شده است

کلاس یکی از اساتید قدیمی و پر ادعای دانشکده، در آستانه‌ی حذف شدن است. دلیلش هم هم چیزی نیست جز به حد مجاز نرسیدن تعداد دانشجوها! استاد مذکور هم معتقد است که این قضیه‌ی تشکیل نشدن کلاس‌هایش در دو سه ترم اخیر، توطئه‌ی تعدادی از دانشجویان شرور و تهی مغز ترم بالایی و تحصیلات تکمیلی‌ست که شرافت و احترام به پیشکسوت را فراموش کرده و بی‌معرفتی و نامردی را به اوج خود رسانده‌اند. و صد البته که به ازای هر ساعتی که در دانشگاه می‌گذارند، صدها فرصت شغلی خارج از دانشگاه،  با درآمد و مزایای چند برابر بیشتر را از دست می‌دهد! ولی چه کند با تمایل و علاقه‌ی فراوان و غیر قابل مهارش برای تدریس و سر و کله زدن با جوان‌های بلند پرواز و خوش آتیه‌ای مثل ما! این جمله‌ها دقیقا عین جمله‌های خود اوست بدون هیچ کم و کاستی!

متین دوره افتاده بین بچه‌ها و سعی می‌کند تعدادی را راضی کند که علی‌رغم میل باطنی‌شان، کلاس استاد قدیمی را انتخاب کنند، تا به حد مجاز برسد و تشکیل شود. متین می‌گوید که هر چند اکثریت بچه‌ها از استاد دل خوشی ندارند ولی این ماجرای تشکیل نشدن‌ کلاس‌هایش دیگر کمی غیرطبیعی و مشکوک شده است! متین معتقد است این استاد منفور دانشکده، از لحاظ علمی و تجربه‌ای از بقیه‌ی اساتید چند لول بالاتر است و حیف است که چنین گنج گرانبهایی را با دلایل واهی و بی‌اساس از دست بدهیم! اصلا گیریم که تمام آن اشکالات و انتقادات هم وارد باشد، بالاخره سن و سالی از این پیرمرد گذشته و این شرایط خجالت آور، اصلا شایسته‌ی جایگاه او نیست. به درک که نمره‌ی کم بگیریم و به درک که در طول ترم با حرافی‌ها و پروژه‌های زیادش، اعصاب‌مان خط خطی شود، مهم این است که احترام موی سپیدش را حفط کنیم! البته پیرمرد دیگر حوصله‌ی قبل را ندارد و احتمالا نه از آن زیاده گویی‌ها خبری هست و نه از آن پروژه‌ها! چقدر این سخنرانی‌های پر جنب و جوش و طرز بیان محکم و استوار متین برای من دلپذیر و جالب است! چقدر هم مسئله را بیش از حد جدی گرفته!

متین با من هم ارتباط برقرار می‌کند و پیشنهاد می‌کند که خودم را از کلاس آن یکی استاد به کلاس استاد اخیر الذکر منتقل کنم. برای متین به عنوان رفیقی که معاشرت با او  برایم جذاب و لذت‌بخش است و همیشه شخصیت و رفتار و گفتارش را تحسین کرده‌ام، احترام زیادی قائلم و پیشنهادش را سریعا قبول می‌کنم. کاری با استدلال‌ها و دلایلش هم ندارم و حقیقتا هم انتخاب بین این استاد و آن استاد برایم اهمیت چندانی ندارد! شاید یکی دو ترم اول خیلی در بند انتخاب استاد بهتر بودم و دائما پرس و جو می‌کردم ولی حالا دیگر اصلا حوصله‌ی این کارها را ندارم.

یکی دو ساعت می‌گذرد و متین پیامی با محتوای«هورااا 15تا شدیم!» را در واتس‌اپ برایم می‌فرستد. به این معنا که تعداد به حد مجاز رسیده و کلاس برگزار می‌شود. به شوخی تبریک می‌گویم و موزیک «بر طبل شادانه بکوب، پیروز و مردانه بکوب» را برایش می‌فرستم و کلی با هم می‌خندیم! در جریان گفتگوی‌مان یکی دو وویس هم فرستاد و شنیدن صدای گرم و روح‌بخشش، با آن لهجه‌ی به شدت غلیظ اصفهانی‌اش حسابی سر کیفم آورد! به یاد روزهایی افتادم که وقتی سر کلاس‌ها می‌خواست حرفی بزند، به دلایل نامعلوم تلاش می‌کرد لهجه‌اش را کم رنگ کند و به همین علت بعضی کلمات را ناخواسته، عجیب و غریب تلفط می‌کرد و هم خودش خنده‌اش می‌گرفت و هم ما!

+پیشنهاد متین را به سعید هم می‌‌دهم! انگار که از قبل آمده باشد در کسری از ثانیه جواب می‌دهد و جد و آباد من، متین و استاد را به فحش می‌کشد و آفلاین می‌شود!

++دلم برای پیرمردی که در طبقه‌ی همکف دانشکده‌ی جدید، بغل دست آموزش و زیرپله‌ها، لوازم التحریر می‌فروخت و جزوه چاپ یا کپی می‌کرد به شدت تنگ شده!