بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

درخواست حذف ترم با احتساب در سنوات

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۲ ب.ظ

ترم اول: تلاش برای معدل الف شدن

ترم دوم:تلاش برای پاس شدن ریاضی

ترم سوم:تلاش برای مشروط نشدن

ترم چهارم:حذف ترم

دیروز بود که بالاخره انجامش دادم. درخواست حذف ترم با احتساب در سنوات. کارشناس گروه هم که انگار از قبل منتظر چنین درخواستی باشد، در کسری از ثانیه موافقت کرد. 

با خودم فکر می‌کنم که حتی اگر اوضاع کنونی و آموزش مجازی هم نبود،این کار را انجام می‌دادم. شاید حتی زودتر! انتظار داشتم که بعد از قطعی شدن حذف ترمم،اضطراب و انفعال را از خودم دور کنم که نشد. سر خودم فریاد می‌زنم که لطفا هیچ چیز را درباره خودت پیش بینی نکن! 

حذف ترم من یک نوع فرار بود. فرار از شرایطی که نسبت به آن هیچ حسی نداشتم. نه دوستش داشتم و نه از آن متنفر بودم. شرایطی که خودم انتخاب کردم و به خاطر آن نه پشیمانم و نه خوشحال! یک موجود مصنوعی مثل من، مگر احساسش اصلا اعتباری هم دارد؟

نمی‌دانم که ترم بعدی کی شروع می‌شود. زودتر از سال‌های قبلی یا دیرتر؟! اهمیتی هم ندارد. در هر صورت من سه ماه بیکارِ بیکارم. 

دیگر چیزی مرا به وجد نمی‌آورد. بچه که بودم فوتبالیست شدن بود که ضربان قلبم را تند می‌کرد. دبستان که رفتم مکانیک شدن! راهنمایی که رفتم،اوایل پزشک شدن و اواخر وکیل شدن، دبیرستان هم که رفتم یک سره به فکر پولدار شدن و مدیر شدن بودم و مدیریت و سازماندهی انسان‌ها بود که از خود بی‌خودم می‌کرد. 

این بی‌حسی این روزها را به فال نیک می‌گیرم. اصلا چه خوب که دیگر هیچ چیزی مرا به وجد نمی‌آورد. برادرم می‌گوید اینکه به دنبال به وجد آمدن باشی یعنی دنبال انگیزه‌ای! انگیزه‌ای که با شور و حرارت زیاد شروع شود و به محض خوابیدن جَوَت،از بین برود. این از بین رفتن یک دفعه‌ای آن انگیزه‌ی آتشین اولیه هم بی هزینه نیست. حس بی‌ارزشی و کم شدن عزت نفس حداقل هزینه آن است! سه روز پیش بود که گفت:«تو داری تو توهم زندگی می‌کنی! همزمان هم هیچ گوهی نیستی و هم احساس شاخی خاصی داری! به زبون نمیاری ولی دقیقا همینه اوضاعت! بهت میگم بشین بورس یاد بگیر میگی برام جذابیت نداره! میگم بشین حسابداری یاد بگیر میگی کار بیهوده و مسخره‌ایه! میگم بشین زبان یاد بگیر میگی دلیل برای یاد گرفتنش نمی‌بینم! تو هنوز مثل دوران جوگیری دبیرستانتی که چسبیده بودی به کتابای برایان تریسی و کیوساکی و روندا بایرن! تو واسه هر کاری که می‌خوای انجام بدی دنبال یه انگیزه و دلیل خیلی بزرگ و دهن پرکنی! عاشق سخنرانی و خودنمایی و حرفای گنده‌تر از دهنتی! انقدر غز نرن! بزرگ شو! تحمل داشته باش! به فکر انگیزه‌های بزرگ نباش! تو هر چیزی یه وجه سیاه ببین و دقیقا خودتو برای اون آماده کن! چون حقیقت ماجرا همینه! هیچ چیزی توی دنیا وجود نداره که تو رو صد در صد جذب خودش کنه! از توهم بیرون بیا!»

بعد از دو هفته واتس‌اَپ را باز می‌کنم. به عرفان که جوک‌های مسخره می‌فرستد فحش می‌دهم. می‌بیند و سکوت می‌کند. حسین پرسیده که «ترک تحصیل کردی دادا؟» جواب می‌دهم که تقریبا! پوریا لینک گروه مخصوص تقلب امتحان آمار را فرستاده! محمد هم فقط نوشته «سلام»!

ایستاده‌ام روبروی آینه و با خودم کلنجار می‌روم که برای نرم شدن و از بین رفتن حالت وزی بعد از حمام موهایم، اسپری دوفاز کراتین گلد یانسی بهتر است یا سرم موی آنتی فریز سینره! تل کشی زدن خوش تیپ ترم می‌کند یا از پشت بستن موها! دقیقا مثل راننده‌ای که سنگی بزرگ در حال نزدیک شدن به ماشینش باشد و او به فکر جنس کفپوش و آفتاب سوختگی رنگ ماشین باشد!

نشسته‌ام پشت میزم و در دفتر پارچه‌ای محبوبم، حس و حال همان لحظه‌ام را ثبت می‌کنم. پر از ناله و نفرین و فحش و اغراق! صدایی از پشت سرم می‌شنوم. اصلا نمی‌ترسم. در کمال آرامش برمی‌گردم. عینکم را از روی میز برمی‌دارم و به چشمانم می‌زنم. رازومیخین را می‌بینم! دقیقا همان‌طور که اولین بار خود داستایفسکی توصیفش کرده بود! «ارخالق کهنه نخ نما به تن، دمپایی به پا، با موهای ژولیده، ریش نتراشیده و سر و صورت نشسته» سرش را با خشم تکان می‌دهد و با پایش روی زمین ضرب گرفته! ناگهان به سمتم حمله می‌کند و شانه‌هایم را محکم می‌گیرد. صورتش قرمز شده و دود از گوش‌هایش بیرون می‌زند! شروع می‌کند به فریاد زدن. این بار نه خطاب به راسکولنیکف بلکه خطاب به من:«گوش کن ببین چه می‌گویم! اولا بگداز صاف و پوست‌کنده بهت بگویم که من امثالِ تو را یک مشت وراج توخالی، یک مشت لاف‌زنِ مسخره می‌دانم! شماها به محض این‌که به کوچک‌ترین مشکل برمی‌خورید مثل مرغ کرچ می‌خوابید روی مشکلتان و شروع می‌کنید به قدقد کردن! حتی آن موقع هم یک مشت سارق ادبی بیشتر نیستید! حتی یکی‌تان فکر مستقل ندارید! دل و جرئت ندارید! موجودهای بی‌اراده‌ای هستید که توی رگ‌هایتان به جای خون، آب جریان دارد! من هیچ کدامتان را قبول ندارم! همه‌ی هم و غم‌تان این است که با دیگران فرق داشته باشید و تافته‌های جدابافته باشید!» بعد از چند ثانیه سکوت و خیره ماندن به یکدیگر، بالاخره شانه‌هایم را رها می‌کند! لباسم را که به خاطر فشار دستانش مچاله شده بود مرتب می‌کند، زیر لب چندتایی فحش  می‌دهد و  در حالی که سعی می‌کند به موهایش سر و سامانی بدهد به سمت در حرکت می‌کند. در آستانه‌ی در متوقف می‌شود و دوباره به من نگاه می‌کند:

«من بازم میام!»

  • موافقین ۷ مخالفین ۰
  • يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۴۲ ب.ظ
  • محسن

نظرات  (۶)

درک میکنم

یه دوران من هم احساس راسکولنیکف بودن داشتم (البته از یه وجه دیگه ولی در کل حس خوبی نیست:/ )

مشورت گرفتن یا صحبت با یه مشاور در این شرایط میتونه خیلی مفید باشه، کمک میکنه خودتون رو پیدا کنید

پاسخ:
به وجود داشتن یا نداشتن «خود» که شک دارم ولی از اون گذشته، اگر خودم پیداش نکنم شخص دومی هم نمی‌تونه! 

<تو داری توی توهم زندگی میکنی !

همزمان هم هیچ گوهی نیستی و احساس شاخی خاصی داری>

شدیدا روم تاثیر گذاشت /:

 

پاسخ:
:)) چه تاثیری یعنی؟

بزرگترین نکته ای که توجهموجلب کرد

حذف ترمتون بود

با تک تک سلول های بدنم بهتون حسودیم میشه :) 

ای کااااش دانشگاه بدجنس ما هم اجازه حذف ترم میداد

ولی هم تایمش تموم شده فکر کنم

و باید کرونا داشته باشیم تا بذارن :/ 

پاسخ:
این حذف ترم با احتساب در سنواته. ربطی به کرونا نداره که بذارن یا نه! تایمشم معمولا تا یک هفته قبل اولین امتحان پایان ترمه. اون کرونا داشتن مربوط به حذف بدون احتسابه.
هیچ نکته‌ی قابل حسادتی هم نداره حقیقتا! یک ترم از سنوات رایگان کم شدن، ۹ ترمه و اگر یه ترم مشروط هم بشم ۱۰ ترمه شدن،پول دادن برای دو سه تا از درسا، احتمالا درهم برهم شدن واحدا و دوندگی‌های زیاد! و اینا واسه آدمی مثل من که تو کل سه ترم قبلی فقط ۴۸ واحد پاس کرده باشه هم دوبل میشه!
در یک کلمه مضحک‌ترین شرایط ممکن!

اگه اون شخص دوم کسی باشه که رشته ی روانشناسی خونده و شغلش شناخت آدم هاست و روزانه ما افراد زیادی که مشکلات مشابه دارن روبه رو میشه میتونه 

پاسخ:
مهم نیست کی باشه و با چه تخصصی باشه.و هر چند ادعای تخصص در شناخت آدم‌ها ادعای بیش از اندازه بزرگیه. در هر صورت حس خوبی نسبت به اینکه بشینم روبروی یه آدم دیگه و  درباره خودم باش حرف بزنم ندارم و احساس نمی‌کنم کمکی هم بهم بکنه جز اینکه یک سری حرفای بدیهی و بیهوده بهم تحویل بده!

من نمی دونم دانشگاه و اینا چجوریه... ولی رشته ای که بهش علاقه داشته باشین و در نظر ندارین که تغییر رشته بدید ؟

 

یک پیشنهاد راجب قالب دارم

متن و با توسی ننویسید... همون مشکی خیلی بهتره... یکم هم فوینتشو بزرگ تر کنید... من به شخصه کور شدم😂

پاسخ:
دانشگاه و اینا جور خاصی نیست! همون مدرسه در اندازه‌های بزرگ تر! نه هیچ رشته‌ای نیست! آدم مصنوعی با احساسات فیک و مصنوعی حتی اگر علاقه‌ای هم باشه قطعا نمی‌تونه بهش اعتماد کنه!

ممنون از توجه و پیشنهادت:)
فونتشو بزرگ تر کردم. ولی رنگ متن مال خود قالبه! عوضش کنم ترکیب رنگی قالب به نظرت بهم نمی‌ریزه؟


  • رفیقِ نیمه راه
  • پس اومدی اینجا :|

    تازه الان پیدات کردم :/

    پاسخ:
    آره دیگه اثاث کشی کردیم! آدرس خونه جدید رو گذاشتیم دم در خونه قبلی که! س چرا انقدر دیر پیدا کردی؟ :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی