اینگونه گذشت4/5
بالاخره رسید.
خیلی آرام و با احتیاط میپوشمش و سعی میکنم که چروک هایش را صاف کنم! موهایم را با تل کشی میبندم. روبروی آینه قدی میایستم و خودم را نگاه میکنم. چقدر خودم را در این لباس دوست دارم. انگار که اصلا این لباس، به طور اختصاصی برای من دوخته شده. با لبخندی عمیق و مشتهایی گره خورده، چشمانم را میبندم و چهارطاق روی زمین دراز میکشم.
سر و صدای کرکنندهای را میشنوم. باد سردی به صورتم شلاق میزند. تن و بدنم خیس عرق شده و نفس نفس میزنم. وسط یک استادیوم ایستادهام و بر و بر هوادارانی که یکدست قرمز پوشیدهاند و با هیجان بالا و پایین میپرند را تماشا میکنم. اینجا امارات، ورزشگاه اختصاصی آرسنال است و دو پرچم بزرگ را یکی در شمال و یکی در جنوب ورزشگاه میبینم. آمادهاند که با گلزنی تیم، برافراشته شوند و زیبایی خودشان را به رخ همه بکشند. با فریاد مربی به خودم میآیم و شروع میکنم به دویدن. آرتتا هنوز با تعجب نگاهم میکند و با حرکات دستانش به من میفهماند که پستت را ترک نکن. صدای ضربان قلبم را به وضوح میشنوم. تیم فاز هجومی گرفته و در تدارک یک حمله است. دقیقهی 93 و احتمالا آخرین حملهی تیم. با پشت دستم عرق پیشانیام را پاک میکنم و سرعت دویدنم را بیشتر میکنم. با یک گل تیم سه امتیاز را میگیرد و قهرمان لیگ میشود، آن هم مقابل دیدگان مرغهای تاتنهامی نفرتانگیز! توپ در چند متری محوطهی تاتنهام میافتد و ساکا صاحب توپ میشود. حفرهای میان فرتونگن و الدرویرلد به وجود میآید و من با گامهایی بلند نفوذ میکنم. پاس دقیق ساکا و شوت محکم و کات دار من و دروازهای باز شده و هوگو لوریسی که پخش زمین شده و با ناباوری دراوزهی فروریختهاش را نظاره میکند. ورزشگاه منفجر میشود. دو پرچم تیم با افتخار برافراشته میشوند. میدوم و با تمام توانم فریاد میزنم. دلم میخواهد تا آخرین روز عمرم همین جور فریاد بزنم و فقط مرگ بتواند به فریادهایم پایان دهد. اشکها روی صورتم میریزند و هیچ کنترلی روی آنها ندارم. همتیمیهایم به سمتم میدوند و میخواهند در آغوشم بکشند. از دست همهشان فرار میکنم و خودم را به پرچمی که در شمال استادیوم بود میرسانم. آرام میگیرم. دو دستم را باز میکنم. اشکهایم بیشتر میشوند. با احترام تعظیم میکنم. قابی که در آن شمارهی 29 تیم با چشمانی گریان، مقابل پرچم تیمی که با گل او قهرمان شده تعظیم میکند...
گویا امتحانات دانشگاه شروع شده. مادرم هم نمیداند که من حذف ترم کردهام. یکی دو ساعت در اتاقم میمانم و بیرون میآیم و میگویم که امتحان دادهام و چقدر هم سخت بود! بیچاره باور میکند و خسته نباشیدی میگوید و برایم کیکی که خودش پخته را همراه با چایی به عنوان عصرانه میآورد!
لپتاپم یک DVD را نمیخواند. چند بار امتحان میکنم باز هم نمیخواند. DVD را با خمیر دندان و آب میشویم و خشک میکنم، تفاوتی نمیکند و باز هم نمیخواند. یک دفعهای نمیفهمم چه اتفاقی میافتد که شروع میکنم به کیبورد لپتاپ مشت زدن و فحش دادن! بعد از چند ثانیه حیرت زده به خودم و لپتاپ نگاه میکنم. اصلا نفهمیدم که چرا این کار را انجام دادم. یک آن کنترلم را از دست دادم و مثل دیوانهها به جان لپتاپ بدبخت افتادم. بعد هم فهمیدم که مشکل از DVD بوده و لپتاپ نگونبخت چند مشت ناحق از من خورده!
دیشب بازی استقلال و فولاد بود. مادرم روی مبل نشسته بود و با موبایلش کار میکرد. من هم قوز کرده و با متکایی در بغل بازی را میدیدم. داور ابتدا علی کریمی را اخراج میکند. دندانهایم را با خشم فشار میدهم در ذهنم داور را فحش کش میکنم. چند دقیقه بعد مجیدی را هم اخراج میکند. ابتدا متکا و بعد عینکم را با تمام توان به زمین میکوبم و شروع میکنم با صدای بلند داور را فحش دادن! حرامزاده و مادرسگ و بیناموس و... خطابش میکنم. صورتم گر میگیرد و دلم میخواهد جایی را برای مشت زدن پیدا کنم. نمیفهمم که چرا تصمیم گرفتم که به آشپزخانه بروم و برای خودم چایی بریزم و داغ داغ بخورم و زبانم را بسوزانم. مادرم هم وحشت زده این اتفاقات را نگاه میکرد و میگفت:«چته؟ دلم ریخت!» هر فحشی هم که میدادم نچ نچی میکرد و شگفت زده اسمم را صدا میزد!
یک اتفاق و یک اخراج در یک مسابقهی فوتبال این طور چفت دهانم را باز میکند و هر کثافتی از آن بیرون میزند. موجودی روانی و جوگیر و تهوع آور!
ظاهر اتاقم را به زودی تغییر میدهم. دو سال است که همین شکل و شمایل اکنونش را دارد و زمان تغییر رسیده. نیاز به چند قاب و تعدادی میخ دارم! پوسترهای موتور و ماشین را که اصلا نفهمیدم چرا خریدمشان را هم باید دور بیاندازم. جای میز و تخت را هم که اصلا نمیتوانم تغییر بدهم. پوستر رونالدو و کاسیاس را هم باید حذف کنم. نمیفهمم من آرسنالی اصلا چرا باید عکس این دو نفر را در اتاقم داشته باشم! کتابخانه هم که در بهترین جای ممکن قرار گرفته. راکتهای بدمینتون را هم باید از دیوار پایین بیاورم. هر چند برای زیبا کردن اتاق ایدهی خوبی بود ولی دیگر تکراری شده و تاریخ انقضایش به پایان رسیده. شاید تا یکی دو هفتهی دیگر اتاقی با ظاهر جدید را افتتاح کنم!
- پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۹:۳۸ ب.ظ
مبارک باشه لباس آرسنالتون :)