برای کاپیتان
4 مهر 98. ورزشگاه فولادشهر اصفهان. استقلال-ذوب آهن:
التهاب و درگیری روی سکوها به اوج خودش میرسد و صدای اعتراضها و گلایهها بلندتر از هر زمان دیگریست. چو افتاده که قرار شده امروز هیچ بازیکنی تشویق نشود. تصمیمی برای اعتراض به باخت هفتهی پیش دربی! با خودم میگویم که این تصمیم جمعی چه درست باشد و چه غلط، برای من پشیزی اهمیت ندارد!من آمدهام اینجا برای تشویق کاپیتانی که دیوانهوار دوستش دارم و به قول معروف تعصبش را میکشم. برای کاپیتانی که غیرت و تعصبش نسبت به تیم به معنای واقعی کلمه حقیقی و دور از شو آف و ریاست. برای کاپیتانی که هر بار به لوگوی تیم بوسه میزند جانی تازه به من میبخشد و ضربان قلبم را تندتر میکند. حتی شده تک و تنها روی صندلیام میایستم و بالاترین تن صدای ممکن را از حنجرهام میگیرم و با تمام وجود «وریا» را تشویق میکنم.
9 آذر 98 ورزشگاه نقش جهان اصفهان. استقلال-سپاهان:
اوضاع سکوها در لذت بخشترین حالت ممکن است و شور و ذوقی وصف نشدنی بین هواداران موج میزند. این تغییرات چند هفتهای فقط میتواند شاهکاری از یک مربی کاربلد ایتالیایی باشد. حالا جمعیت، با همان ریتم سابق، شعار میدهد«وریا غفوری دوست داریم ماها، دوست داریم ما» سه چهار عکس وریا در سراسر جایگاه بلند میشود و «وریا غفوری، وریا غفوری» گفتنمان با شدت بیشتری از قبل ادامه پیدا میکند. کاپیتان هم دست از گرم کردن میکشد و به سمت ما میآید و با رویی گشاده جواب تشویقهایمان را میدهد. به سمتمان دست تکان میدهد و میخندد و تعظیم میکند. و من دلم غنج میرود برای خندههای کاپیتان.
چیزی از آن حس و حال خوبمان نمیگذرد که استراماچونی را کله پا میکنند. خب بنده خداها طاقت نداشتند! نتوانستند دو روز خوشحال بودنمان را تحمل کنند. مامور بودند و معذور و وظیفهشان را به بهترین نحو ممکن انجام دادند. استرا را فرستاند آنور دنیا و ما ماندیم و حوضمان! حالا وریاست و تیمی بدون صاحب و بلاتکلیف. حالا وریا، بزرگ تیم است و باید این اوضاع آشفته و شلم شوربا را مدیریت کند. اولین بازی بدون مربی و کاپیتانی که حواسش هم باید به بازی خودش باشد و هم هدایت تیم و انجام تعویضها! کاپیتان بیکس و تنهاست.
بین دو نیمه و رختکن و بازیکنانی سرخورده و ناامید و کاپیتانی که همه را دور خودش جمع کرده:«آقا! بچهها! من تو جلسه گفتم، بازم بهتون میگم. خوب دقت کنید. ما برای یه اسم بازی میکنیم. برای استقلال بازی میکنیم. برای این هوادارایی که هویت استقلالند و امروز دلشون شکست. از دیشب دلشون شکسته و شاید میلیونها آدم گریه کردن. ما راهمونو میریم. ما فقط میخوایم قهرمان بشیم. میری تو زمین فقط یه اسم. فقط استقلال»
کاپیتان عزیز! امشب از روی سکوها حذف شدن تیمت را دیدی و زجر کشیدی که چرا هیچ کاری از دستت برنمیآید. امشب تو غمگینترین کاپیتان دنیایی. امشب دوباره تنهایی و غربت تیمت را عمیقا احساس کردی.
کاپیتان عزیز! پروژه تخریب تو خیلی وقت است که آغاز شده و با شدت بیشتری از قبل ادامه پیدا میکند. هر دفعه، با بهانهای مضحک و چرند، موجی از حملات ناجوانمردانه را به سمتت هدایت میکنند و خودشان را به در و دیوار میزنند تا سنگی به راهت بیاندازند. از خطیر و خلیل زاده و منزوی گرفته تا فارس و بیست و سی و مشرق و مُشتی توییتری بیمایه و نوکیسه! باورش سخت است که حتی سگ و سوتههای مکتب سراسر کثافت عبده و پروین هم با پروژهی تخریب همکاری میکنند و بار دیگر ذات کثیف و پلیدشان را نشان میدهند. بگذار واق واقشان را بکنند و به استخوانشان لیسی بزنند و بعد هم گورشان را گم کنند. میروند و فراموش میشوند و تو میمانی و خاطراتت در دل میلیونها آبی دل.
عکست را میگذارم کنار عکس ناصرخان و منصور خان. تو از شایستهترین شاگردهای مکتب حجازی هستی و نامت در تاریخ مملو از افتخار این باشگاه، جاودانه و فراموش نشدنیست.
بمان برایمان کاپیتان. ما هنوز به آینده امید داریم. بمان که این فوتبال هنوز به تو خیلی بدهکار است.
- يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۴ ق.ظ
من منصور خان و ناصر خان رو نمیشناسم یعنی سنم قد نداد تا بشناسمشون اما با شناختی که از وریا تو این سال ها به دست اوردم میتونم درک کنم چقدر انسان های شریفی بودند
حرفات بی نهایت حرف دل اند
و اینکه واقعا راست میگی ، نام وریا تا ابد توی قلب ما ابی ها میمونه