تاریکِ تاریکِ تاریک
خیلی هم ناراحت نباش! فقط کمی صبر داشته باش. چند قدم بیشتر نمانده تا تبدیل به یک عادت شود! یک چیزی مثل عادت چایی بعد از ناهار! همین قدر معمولی و پیش پا افتاده!
خب شاید اصلا بعضی روزها ذاتا این شکلی هستند! شاید اصلا دست خودشان نیست! شاید تحت فرمان قدرت برتری هستند که توان مقابلهی با آن را ندارند و ناچارند به تسلیم شدن! آمدهاند که حجمی از اضطرابها و دلشورههایی که حتی نمیدانی سرچشمهشان کجاست و دلیل آمدنشان چیست را به جانت بیاندازند و بروند! تو هم لخت و بیدفاع روبرویشان میایستی و با داد و فریاد و لبهایی لرزان و چشمانی پر آب، دلیل دشمنی و خصومتشان را میپرسی! جوابی نمیدهند و فقط با چشمانی خبیث و پر کینه نگاهت میکنند! نمیشنوند؟ زبانت را نمیفهمند؟ میشنوند و میفهمند ولی مامورند و معذور و فقط دستور را اجرا میکنند؟ یا شاید اصلا هیچ دستور و فرمانی در میان نیست و فقط میخواهند کمی سرگرم شوند؟ فروپاشی انسانی که هیچ شناختی از او ندارند و حتی اسمش را نمیدانند، ساعتها مشغولشان میکند و حسابی لذت میبرند!
تو هیچ چیز نمیدانی! تو فقط بلدی داد و فریاد کنی و به سر و صورتت بزنی و سوالهای صد من یه غاز بپرسی! تو یک تکرارِ مبتذلِ بیپایانی! با یک رذالت ناشناخته هم عجین شدهای و امید رهایی هم نباید داشته باشی! بگذار این رذالتی که دیگر بخشی از وجود ناپاکت شده هر روز قویتر و قدرتمندتر از روز قبلش شود. وجود پر از کثافتت، آبشخور خوبی برای هر نوعی از پستی و فرومایگیست.
مثلا همین الان همه چیز تاریک میشد. تاریکِ تاریکِ تاریک! چشم چشم را نمیدید! اصلا کسی جرئت نداشت جم بخورد. همه یادشان میرفت که در گذشته نوری هم وجود داشته و باور میکردند که دنیا از ابتدا همین طور تاریک و سیاه بوده و همین طور هم خواهد ماند! نور ناشناختهترین چیز دنیا میشد و همه به ظلمت خو میگرفتند! تو هم خودت را روی تخت خوابت رها میکردی و میخوابیدی. یک خواب ابدی و بی انتها و حتی بدون رویا!
به همین سادگی!
- يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۹ ب.ظ