بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

تاریکِ تاریکِ تاریک

يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۹ ب.ظ

خیلی هم ناراحت نباش! فقط کمی صبر داشته باش. چند قدم بیشتر نمانده تا تبدیل به یک عادت شود! یک چیزی مثل عادت چایی بعد از ناهار! همین قدر معمولی و پیش پا افتاده!

 خب شاید اصلا بعضی روزها ذاتا این شکلی هستند! شاید اصلا دست خودشان نیست! شاید تحت فرمان قدرت برتری هستند که توان مقابله‌‌ی با آن را ندارند و ناچارند به تسلیم شدن! آمده‌اند که حجمی از اضطراب‌ها و دلشوره‌هایی که حتی نمی‌دانی سرچشمه‌شان کجاست و دلیل آمدن‌شان چیست را به جانت بیاندازند و بروند! تو هم لخت و بی‌دفاع روبروی‌شان می‌ایستی و  با داد و فریاد و لب‌هایی لرزان و چشمانی پر آب، دلیل دشمنی و خصومت‌شان را می‌پرسی! جوابی نمی‌دهند و فقط با چشمانی خبیث و پر کینه نگاهت می‌کنند! نمی‌شنوند؟ زبانت را نمی‌فهمند؟ می‌شنوند و می‌فهمند ولی مامورند و معذور و فقط دستور را اجرا می‌کنند؟ یا شاید اصلا هیچ دستور و فرمانی در میان نیست و فقط می‌خواهند کمی سرگرم شوند؟ فروپاشی انسانی که  هیچ شناختی از او ندارند و حتی اسمش را نمی‌دانند، ساعت‌ها مشغول‌شان می‌کند و حسابی لذت می‌برند! 

تو هیچ چیز نمی‌دانی! تو فقط بلدی داد و فریاد کنی و به سر و صورتت بزنی و سوال‌های صد من یه غاز بپرسی! تو یک تکرارِ مبتذلِ بی‌پایانی! با یک رذالت ناشناخته‌ هم عجین شده‌ای و امید رهایی هم نباید داشته باشی! بگذار این رذالتی که دیگر بخشی از وجود ناپاکت شده هر روز قوی‌تر و قدرتمندتر از روز قبلش شود. وجود پر از کثافتت، آبشخور خوبی برای هر نوعی از پستی و فرومایگی‌ست.

مثلا همین الان همه چیز تاریک می‌شد. تاریکِ تاریکِ تاریک! چشم چشم را نمی‌دید! اصلا کسی جرئت نداشت جم بخورد. همه یادشان می‌رفت که در گذشته نوری هم وجود داشته و باور می‌کردند که دنیا از ابتدا همین طور تاریک و سیاه بوده و همین طور هم خواهد ماند! نور ناشناخته‌ترین چیز دنیا می‌شد و همه به ظلمت خو می‌گرفتند! تو هم خودت را روی تخت خوابت رها می‌کردی و می‌خوابیدی. یک خواب ابدی و بی انتها و حتی بدون رویا!

به همین سادگی!

  • موافقین ۷ مخالفین ۱
  • يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۰۹ ب.ظ
  • محسن