گورتان را گم کنید!
تاریکی مطلق
سکوت مطلق
من و من و من...
هر نوری، از هر کجا که باشد، بیدرنگ خاموش میشود.
هر صدایی و هر آوایی از هر گویندهای، در نطفه خفه میشود.
معطل نکنید و همین حالا گورتان را گم کنید. این غار باید تاریک و ساکت باشد، مثل بقیه غارهای دنیا! شما بیشرفهای دریوزه، کثافت زدهاید به این غار و از اصل و اساس خودش، دورش کردهاید! این جا دارد دستی دستی نابود میشود، بفهمید دیوانهها، بفهمید!
چقدر احمق و کمعقلید! این بهانههایتان را هزار بار تکرار کردهاید! ای کاش حداقل ارزنی خلاقیت داشتید!
عجز و لابه نکنید! گریهها و نالههایتان دیگر برای من اهمیتی ندارد. به درک که عمری در این غار زندگی کردهاید و جای دیگری ندارید! به درک که غریبید و کسی را نمیشناسید! به درک که بیرون از اینجا محکوم به مرگید! سقط شدن شما، اگر مرا خوشحال نکند، ناراحت هم نمیکند. این غار از اول هم خانهی شما نبوده! به گور پدرِ پدر سگتان خندیدهاید که به این جا عادت کردهاید! چه معنی دارد که به خانهی دیگران عادت کنید؟ کنگر خوردهاید و لنگر انداختهاید و کم کم ادعای مالکیت هم میکنید! کور خواندهاید! ذات کثیف و پلیدتان را خوب شناختم! مثل بچهی آدم بند و بساطتان را جمع کرده و گورتان را گم میکنید یا با اردنگی و پس گردنی بیرونتان کنم؟
- شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۳ ق.ظ