تا خودِ صبح!
همان همیشگی! همان کابوس تکراری! شروع با نمایی از یک مکان کاملا ناشناس! خیلی خوب و واضح نمیتوانم اطرافم را ببینم ولی انگار وسط یک جادهی خاکی که هیچ ماشین و آدمی هم از آن رد نمیشود ایستادهام، کلهی ظهر است و آفتاب سختی هم میتابد! ناگهان دندانهایم بیدلیل شروع میکنند به خرد شدن و ریختن و من ناباورانه افتادنشان روی زمین را دنبال میکنم! یک پرش زمانی و سگ سیاه و بزرگی که در محلهی مادربزرگ، دنبالم کرده و من فریاد زنان و وحشتزده میدوم و میرسم به فروشگاهی که روشناییاش از دور پیداست و انگار دویدن به سمتش تنها راه نجات است. خودم را به درون فروشگاه میاندازم و تمام! بیدار میشوم. ساعت یک بعد از ظهر است. گیج و منگ به سقف اتاق خیره میشوم! سگ کابوسهایم هر بار وقیحتر از بار قبلش میشود! این دفعه انگار حرف هم میزد! چه میگفت را اما یادم نیست!
ناهار چیزی نیست جز کوکو سیب زمینی! هوس کردهام که کوکوها را تا میتوانم غرق سس گوجه کنم!
ساعت نزدیک سه ظهر است و من در یک دوراهی سخت گیر افتادهام! رسیدگی به کارهای عقب مانده یا فوتبال؟ جنگ و غوغایی در ذهنم شکل میگیرد که منتهی میشود به تصمیمِ «گور بابای تمام کارای عقب مونده!»
اولین بازی، دربی مرسی ساید! نمیدانم چرا ولی از مصدومیت فندایک، بیاندازه خوشحال میشوم! هیچ وقت از خامس خوشم نیامده و نخواهد آمد! این کالورت لویین عجب بازیکن فوقالعاده و آینده داریست! شک ندارم که یونایتد روی هوا میزندش! از گلزنی صلاح خوشحال میشوم. باورم نمیشد گل هندرسون را وار آفساید اعلام کند!
بازی بعدی دورتموند و هافنهایم. هیچ وقت از بوندسلیگا و تیمهای آلمانی خوشم نیامده و نخواهد آمد! هیچ چیز از این بازی توجهم را جلب نمیکند جز تیپ و قیافهی امره جان که از نظر من یکی از خوشتیپترین فوتبالیستهای حال حاضر دنیاست!در میانههای بازی هم سه تکه پیتزای مامانپز که از دیشب مانده را به عنوان شام میخورم.
ساعت 8 شب است و اصل داستان شروع میشود! سیتی و آرسنال! چقدر از اول فصل، منتظر این بازی بودم! مطمئن بودم که آرتتا طلسم نبردن سیتی در اتحاد را میشکند! بازی شروع میشود. از قبل مشخص بود که بازی را دفاعی شروع میکنیم و دفاعی هم ادامه میدهیم و به قول معروف چشم میدوزیم به ضدحملهها! حملات سیتی شدیدا زهردار است. با خودم میگویم اگر تا پایان نیمهی اول گل نخوریم، برندهی بازی ماییم! چیزی از این پیش بینیم نمیگذرد که رحیم استرلینگ گل میزند. سعی میکنم که یک جوری پیش بینی قبلیم را اصلاح کنم و با خودم میگویم که حالا یک گل هم خیلی مشکل درست نمیکند! به آرتتا و نبوغش اطمینان داشته باش!در حالی که حسرت موقعیتی که ساکا خراب کرده را میخورم، مامان بشقابی با محتوای کدو حلوایی آبپز به دستم میدهد! این نشانهی شروع فصل سرد در خانهی ماست! از طعم خود کدوها خیلی خوشم نمیآید و فقط به خاطر تخمههایشان طعمشان را تحمل میکنم. تخمههای این یکی اما از هر ده تا نه تایشان پوچ است! چرا صحنهی خطای واکر بازبینی نشد؟ کثافت بزنند به وار و ورود تکنولوژی به فوتبال که هیچ خیری به آرسنال یکی نرساند! هافبک تیم خالی از هر نوع خلاقیت و پاس کلیدیست! به خدا قسم که اگر حسام عوار را الان داشتیم، اوضاع هافبک تیم برمیگشت و تمام مشکلاتمان حل میشد! کروئنکهی عزیز! تو یک حرام زادهی واقعی هستی! پارتی وارد زمین میشود و اولین بازی خودش را برای تیم انجام میدهد! چقدر منتطر این لحظهی باشکوه بودیم. بازی با همان تک گل استرلینگ تمام میشود! چند دقیقهای چشمهایم را میبندم! من به آرتتا کاملا ایمان دارم. شک ندارم که در آیندهای نه چندان دور، نه تنها پریمر لیگ بلکه کل اروپا به احترامش تعظیم خواهند کرد!
«we are on the right way» گویان به اتاقم برمیگردم! یکی از اساتیدی که بلاهتش شهرهی خاص و عام است، میخواهد فردا پرسش کلاسی بکند! دبستانی به وسعت چند هزار دانشجو و هزاران متر زمین و چند ده ساختمان و دانشکده! از جزوهی این و آن یک چیزهایی میخوانم و به همان اکتفا میکنم و بیخیال قضیه میشوم!
ساعت دو شب است. سر درد خفیفی دارم و چشمانم هم کمی میسوزند! با اینکه خوابم میآید ولی هیچ تمایلی به خوابیدن ندارم. دلم میخواهد تا خودِ صبح بیدار بمانم! یکی دو قسمت Mr robot ببینم، پروژهی مدیریت مالی را تمام کنم، قصههای پریان آندرسن بخوانم، فرهاد گوش کنم و چند تایی هم بیسکوییت کنجدی بخورم! سر درد و حالت تهوع احتمالی فردا هم به کتف چپم!:)
- يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۳۳ ق.ظ