«شاید یه جایی با هم قرار پریدن گذاشتیم!»
هیچ اتفاق خاصی رخ نداد. توهم خالص! حرف مفت! میبینی هنوز تو این جادهی بیمقصد دنبال تقدیرم؟ میبینی هنوز بیهودگی و نافرجامی این مسیر رو باور نکردم! درسته بهش رسیدم ولی هنوز باورش نکردم. میبینی تو چرت و پرت گویی روز به روز چه پیشرفتی میکنم؟
+مثلن محکم میچسبوندیم به دیوار و با جفت دستات گلومو میگرفتی و با تمام وجودت فشارش میدادی. زل میزدی به چشمام و با دهن بازی که دندونات معلوم باشن هار هار میخندیدی. صدای خندهی پر شرارت میپیچید تو اتاق. یه دفعهای ساکت میشدی و گوشاتو تیز میکردی که صدای خس خس گلومو بشنوی. با چشمات بهم میفهموندی که از این صحنهی شکوهمند و تاریخییی که شاهدشی، حسابی داری لذت میبری. مثلن منم تو ذهنم فریاد میزدم که بیشتر فشار بده. تو هم صدای ذهنمو میشنیدی. بیشتر فشار میدادی. تموم میشد. یه سقوط واقعی. یه تغییر حسابی. یه حذف شدنِ شرافتمندانه.
++میدونی که سوال چرت و پرت جواب چرت و پرت داره؟ مثلن وقتی پرسید بعد کارشناسی میخوای ارشد بری یا چی؟ تو هم ترجیح دادی که یکم دلقک شی و بگی که نه ! فقط میخوای بری سربازی و اسلحه به دست بگیری و شلیک کنی و اصلن هیچی تو دنیا لذت بخشتر از یه کلاش تو دست گرفتن با یه فیگور خفن نیست! گفتم که سوال چرند جواب چرند میطلبه!
+++آسمون حتا اگر قرمزم باشه بازم سیاهه. بفهم. بفهم. بفهم.
++++فقط یه احمق میتونه دنبال آرامش باشه. احمقی که نمیجنگه، احمقی که میترسه. احمقی که جرئت پریدن نداره. احمقی که دلبستهی مسیرِ بیمقصدشه. احمقی که از رنج کشیدن میترسه.
+++++متین بهم پیام داده:«که فلان استاد میخواد حذفت کنه. سه بار خواسته ازت بپرسه نبودی! کجایی؟ نیستی چرا؟ چیکار میکنی؟» و بعد بهم نسخه میده که برو بهش بگو که فلان مشکل من در اوردی رو داری مثلن کار میکنی یا هر چرند دیگهای و آفلاینا رو گوش میکنی. بعد من جزوشو بهت میدم از جلسه بعدی بیا و جواب سوال بده که حذفت نکنه حداقل!» بین جماعتِ جوگیر، مغرور، برده، اخته، پرادعا و گربه صفتِ دانشگاه که عشقِ عجیبی به کف زدن و مجیز گفتن و هو کشیدن و فحاشیای بچگونه دارن؛ متین یه استثناست! ولی متینِ عزیز! راستش به کتفمم نیست که چه اتفاقی بیوفته! بذار هر گوهی که میخواد بخوره! بگو اگر ممکنه همین الان گزارش غیبتای زیادمو ثبت کنه و تموم.
++++++با سینهی سنگین میشه راه رفت؟
+++++++زنجیرا بالا و بالاتر میان. کم کم بهشون عادت میکنی. نگران نباش. به هر چیزی میشه عادت کرد.
++++++++«آدما حق دارن نخوان باشن؟»
+++++++++بازم میرم عقبتر. یه سهشنبهی نفرت انگیز، هوای سرد، آسمون تاریک، کاپشن و کلاهی که دارن گرمم میکنن، عینک بخار گرفته، صدای نم نم بارون، پنجرهی سرد اتوبوس که سرمو بهش تکیه دادم و فرهادی که تو گوشام میخونه:«غروب سه شنبه خاکستری بود، همه انگار نوکِ کوه رفته بودن، به خودم هِی زدم از این جا برو، اما موش خورده شناسنامهی من!»
+++++++++++«شاید یه جایی با هم قرار پریدن گذاشتیم!»
- چهارشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ب.ظ
+ چقدر واضح توصیفش کردین ! همه رو کامل دیدم *-*