بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

مُسکّن دوا نبود...

دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۳۲ ب.ظ

آره! اومدی. درست سر ساعتی که قرارمون بود. نشستی جلوم و با چشمات بهم فهموندی که من آماده‌م، شروع کن. چند دقیقه گذشت و من هنوز با دستایی که داشتن می‌لرزیدن بهت خیره مونده بودم. نمی‌تونستم انجامش بدم! نمی‌تونستم! بالاخره نیشت باز شد. یه لبخند پهن و تهوع آور تحویلم دادی. دندونای زرد و کثیفت عصبیم می‌کردن. مشت کوبیدی به میز و پوزخند زدی که یعنی دیدی جرئتشو نداشتی! دیدی هیچی جز یه مشت حرف گنده‌تر از دهنت نیستی! دیدی این کارتم یه شوآف مسخره مثل بقیه کارات بود. می‌تونی هر چقدر دلت می‌خواد تحقیرم کنی. اصلن فکر کن شوآفه!  آره من این بارو ترسیدم. ولی کی گفته دفعه‌ی بعدی هم می‌ترسم؟

+مُسکن دوا نبود. هیچ وقت نبود. من از سِر شدن خسته‌م. دلم می‌خواد دردو بیشتر و عمیق‌تر حس کنم. دارویی براش سراغ داری؟

++می‌دونی! چند وقتی میشه که حس می‌کنم دارم روی جسدای بی‌جون راه می‌رم. صدای شکسته شدن استخونای پوک و به هم فشرده شدن گوشتاشونو می‌شنوم. همشون قربانیای همین باتلاقن. غرق شدنِ تو این باتلاق سرنوشت مشترکمونه! اصلن شاید منم یکی از همین جَسَدام! شاید دارم صدای شکسته شدن استخونای خودمو می‌شنوم.

+++نمی‌فهمی حرفت، حرف خودته یا نه؟! زبونت مال خودته یا نه؟!ذهنت در اختیار خودته یا نه؟! اصلن، ((خود)) یعنی چی؟ این ((خود)) از کجا الان اومدن تو دهنت! چرا انقدر به وجود داشتنش مطمئنی که انقدر راحت دربارش حرف می‌زنی و از محدوده اختیاراتش سوال می‌پرسی؟ 

++++ جوری به کثافت می‌کشونمت که چاره نداشته باشی جز حذف کردن خودت. هیچ راه جایگزینی برات باقی نمیزارم. زنجیرای دورتو که نتونستی بشکونی؛  پس حالا تا گلوت بالاشون میارم و خفه‌ت می‌کنم. تموم میشی. تمومت می‌کنم. 

 

  • موافقین ۵ مخالفین ۱
  • دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۳۲ ب.ظ
  • محسن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی