«نقشهی فرداهای خیالی»
+ یه خودرگیری احمقانه! یه جنگ الکی. جنگیدن واسه هیچ و پوچ. توهم جنگنده بودن.
++ یکی یه جایی یه حرفی زده و اون حرف تو ذهنم مونده. حرفه هم میتونه دربارهی هر موضوعی باشه. حتا موضوعی که هیچی ازش نمیدونم و نمیفهمم. به خودم میام و میبینم که ساعتهاست دارم تو خیالات خودم با همون آدم، درباره همون حرفش بحث میکنم. کم کم، بحث از حالت عادی خودش خارج میشه. ولووم صداهامون بالا و بالاتر میره. یه دفعهای کنترلم رو از دست میدم و شروع میکنم به فحش دادن و تحقیر کردن. با بیرحمی و بیانصافی تمام، کلِ شخصیت طرف رو لگدمال میکنم. کاری میکنم که بین خودش و لجن کف جوب، هیچ تفاوتی نبینه. من همیشه برنده میشم. من یه جنگجوی شکست ناپذیرم. یه وایکینگی که انقدر تو جنگاش شکست نخورده که موهاش تا سر زانوهاش رسیده!
+++ دائما یه آدمی خیالی تو دهنت بساز و باهاش بجنگ. دلیل جنگیدن مهم نیست. تو فقط بجنگ. تو یه خیالپرداز ابلهی. تو یه پسر 21 سالهی احمقی که عقلت اندازهی یه بچهی7 ماهه هم کار نمیکنه. تو فقط میخوای با یه موجود فرضی بجنگی و بندازیش زمین و بشینی رو سینهش و خفهش کنی و بعدش هم جشن پیزوزیت رو بگیری و رو جنازهش برقصی. چه وضعیت رقت انگیزی داری تو پسر!
++++ تو و انکار مرگ. دیگه خو گرفتی با انکار کردن.شده یه بخش از وجودت. تو هیچ وقت مرگ رو باور نکردی. منتظر یکی بودی که بیاد بهت بگه خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی میمیری؟! خب من اومدم همین رو بهت بگم دیگه احمق! من از آینده اومدم. تو خیلی خیلی خیلی زودتر از اون چیزی که فکرش رو بکنی میمیری. باور کن که جسد بیجونت رو با همین جفت چشمام دیدم. باورت نمیشه نه؟ آره باز انکار کن. باز بخواب و مطمئن باش که فردا بیدار میشی. باز واسه «فرداهای خیالی» نقشه بریز.
+++++ احتمال زیاد فردا عینکم آماده میشه که برم تحویل بگیرم. باورم نمیشه که انقدر خوشحالم واسهش!!
++++++ فردا، ساعت 11ونیم شب. محسنی که تخمه به دست نشسته پای بازی آرسنال و بنفیکا و به شدت مضطربه! داد و فریاد میکنه و حرص میخوره و زمین و زمان رو به فحش میکشه!
- چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۹، ۱۱:۴۴ ب.ظ
سلام:)
من خیلی وقت نیس که شمارو دنبال میکنم ولی نوشته هاتونو که میخونم همه ی فکرا و احساساتی که تو سن و سال شما داشتم وتا حدودی هنوز دارم انگار دوباره زنده میشن برام و همین یه حس خیلی عجیبی بهم میده ! من هیچوقت نتونستم بنویسمشون یا بعد از نوشتن نابودشون میکردم ولی چه خوب که شما مینویسین