بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

«غرق تو تباهی، معلق، بی‌فردا...»

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۰۶ ب.ظ

محمدو بعد از دو ماه می‌بینم. سوار ماشینیم. بارون هی می‌گیره و ول می‌کنه. برف پاک کن، با یه صدای قیژ اعصاب خرد کنی، قطره‌های بارونو محو می‌کنه. محمد تازه از یزد برگشته. خاطرات تموم سه هفته‌ای که تو خوابگاه بود و کارایی که کرده بود و جاهایی که رفته بود و آدمایی که دیده بود و تصمیمایی که گرفته بودو واسم تعریف می‌کنه. با همون لحن پر از شور و ذوق و هیجانِ گاها اغراق آمیزش. دستامو تو سینه‌م جمع کردم و به آیینه بغل ماشین خیره شدم. هر چند وقت یه بارم یه صدایی از خودم در میارم که یعنی دارم گوش می‌کنم. جلوی در یه کافه ترمز می‌کنه. میره تو و سفارش میده. وایمیسم بیرون و سیگارمو روشن می‌کنم. برمی‌گرده پیشم. می‌دونم که دیگه نمی‌کشه. به دوست دخترش قول داده که به هیچ دودی اجازه‌ی ورود به ریه‌ش رو نده! خودش البته به شدت تکذیب می‌کنه قضیه رو! همین که انقدر مصره که دلیل نکشیدنش، ربطی به دوست دخترش نداره یعنی داره دروغ میگه! اگه با شوخی و خنده این کار رو می‌کرد اون وقت مطمئن می‌شدم که من اشتباه می‌کنم. محمدِ عزیز! شناختن تو اصلا کار سختی نیست پسر! تو همیشه رو بازی می‌کنی! تو هیچ پیچیدگی خاصی نداری. اون چیزی که تو مغزت می‌گذره بی هیچ کم و کاستی میاد رو زبونت. بفهم اینو!

برمی‌گردیم تو کافه. محمد ادامه میده. بازم از اتفاقات یزد و پروژه‌های بزرگی که در سر داره و آدمای "مهمی" که دیده و تجربه‌های خوبی که به دست اورده میگه! هیجانش لحظه به لحظه بیشتر میشه. دلم می‌خواد یه جوری حالشو خراب کنم. این حد از خوشحال بودنش برام غیرقابل درکه. چرا انقدر به همه چی مطمئنه؟ چرا انقدر به همه چیز و همه کس خوشبینه؟ چرا هیچ نشونه‌ای از شک و تردید تو وجودش نیست؟ شروع می‌کنم به مسخره کردن تمام برنامه‌های که واسه آینده‌ش ریخته و سعی می‌کنه واسه‌م توصیفشون کنه. فحشو می‌کشم به تک تک آدمایی که دیده و باهاشون ارتباط گرفته و فکر می‌کنه در آینده به دردش می‌خورن. از تمام شوآفایی که تو رفتار خودشو و تمام اونایی که فکر می‌کنه که قراره با هم کارای بزرگی بکنن و بارشونو ببندن میگم. حتا بهش میگم چقدر حرفاش چرند و تکرارین و بوی نایی که گرفتن داره حالمو بهم میزنه. چقدر احمقه که داره واسه فردایی که هیچ وقت نمیاد خودشو می‌کشه. چقدر ساده لوحه که فکر می‌کنه واسه من و بقیه رفیقاش اهمیتی داره. چقدر ابله و متوهمه که فکر می‌کنه واسه دوست دختری مهم‌ترین آدم دنیاست. 

سوار ماشین میشیم. کمربندشو میبنده. دستشو میذاره رو فرمون. استارت می‌زنه. چند ثانیه‌ای سکوت می‌کنه و با یه لحن آروم و پر از بیخیالی میگه:« میدونی که واسه حرفات اهمیت زیادی قائلم؟ این گوشم دره و اون یکی دروازه!» 

می‌خنده، می‌خندم! پس تو هم منو خوب میشناسی محمد! 

 

+ این کثافت در حال فوران وجودم، بدجوری هار شده و دم به دم پاچه‌ی بقیه رو میگیره. باید یه کاری کنم که هم عرفان، هم سجاد و هم محمد ازم متنفر شن. سگ وحشی و هاری که تو مغز گوه گرفته‌م مخفی شده نباید پاچه‌ی این سه تا رو بگیره. باید یه کاری کنم هر بار که دور همیم، از ته قلبشون آرزو کنن که من نباشم. باید ازم فراری شن. مسخره اینه که یک سالی میشه دارم همین کارو می‌کنم؛ ولی اونا به طور خیلی احمقانه‌ای  مقاومت می‌کنن. هنوزم هر هفته مثل احمقا بلند میشن و میان دنبالم. ساعت رفتن و اومدنو میسپارن به من! موزیک تو ماشینو میدن دستم! هر جا هم من بگم میرن. از همه‌شون مصرتر و کله خر‌تر همین عرفانه! هر چقدر تحقیرش می‌کنم، بی‌محلی می‌کنم و حتا بعضا فحشش میدم، بیخیال نمیشه! دلیل این رفتاراشونو نمی‌فهمم! چرا مقابله به مثل نمی‌کنن؟ چرا بعد از تمام چرت و پرتایی که بارشون می‌کنم، نمیزنن تو دهنم؟ چرا سکوت می‌کنن؟ چرا انقدر احمقن؟ 

++ تمام تماشاچیا مرده‌ن. تو الان تنهایی بازیگر. تمام این سالن ماله توئه بازیگر. حالا تو رییسی. تو همه کاره‌ای. هیچ نگاه خیره‌ای نیست. هیچ صدای آزار دهنده‌ای نیست. هیچ لبخند تحقیرآمیزی نیست. حالا تو می‌تونی این سالنو هر جور که دلت می‌خواد درست کنی. تو آزادترین موجود این دنیایی بازیگر. تو از همه فرار کردی بازیگر. فرار هم یه نوعی از مبارزه‌ست بازیگر، مگه نه؟

 

  • موافقین ۶ مخالفین ۲
  • جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۰۶ ب.ظ
  • محسن

نظرات  (۴)

  • نارنگیس رهنورد
  • اینکه تموم بدیات رو میدونی و هیچ تلاشی نمیکنی واسه خوب کردنشون باعث میشه ازت خوشم نیاد.

    پاسخ:
    به بی‌ثمر بودن تلاشا و نتایج تکراری و افتادن تو یه چرخه‌ی احمقانه، باور دارم. همه چیز قراره تکرار شه. همه چیز تکرار میشه. هیچ چی جلودارش نیست. تکرار و تکرار و تکرار. برداشتن یا برنداشتن قدمای کوچیک کوچیک با شعارای مسخره‌‌ای مثل بهتر شدن، تغییر کردن و هر کوفت و زهرمار دیگه‌ای، جز وقت تلفی محض و خود گول زنی چی میتونه باشه؟ باید یه معنا و مفهوم و مقصد برتری باشه که هر اتفاق جزئی بی‌اهمیتی رو بزنه کنار. هزار بار خواستم دل خوش کنم به قدمای کوچیک و امید به یه فردای بهترو بدم به خودم. هزار بار خواستم اون مقصد برتره رو فراموش کنم و حتا انکارش کنم. نشد ولی. تصور  زندگی بدون یه مقصد و معنای برتر واسه‌م غیرممکنه و مسخره‌ست. اون مقصد رو پیدا نمی‌کنم. هیچ وقت هم پیدا نمیشه.
     شاید صرفا باید کثافتی که تو وجودمه رو فقط واسه خودم نگه‌ش دارم و جلوی انتقالش به بقیه رو بگیرم. چه کاری شرافتمندانه‌تر از این کار؟
  • نارنگیس رهنورد
  • خوندن... مطالعه! اگه پیش روانشناس نمیری کتاب بخون. طرز فکر کردنت رو عوض کن. نیازی به شعار یا شروع نیست! همینی که هستی باش. فقط بیشتر بدون. طرز فکر کردن درست رو یاد بگیر.دوتا اتفاق ممکنه برات بیفته اگه خودتو عوض نکنی:

    ۱. اگه خوش شانس باشی یه سری اتفاقات ناگهانی وحشتناک توی زندگیت میفته که تو رو شکه میکنه و تو راهی برات نمیمونه جز تغییر. با فرض اینکه تو نمیتونی خودکشی کنی.

    ۲. بدشانس باشی همینجوری پیش بره یه بدبخت تموم عیار بشی توی فلاکت بیفتی بمیری.

     

    دلت واسه خودت بسوزه. یه بار بیشتر نمیتونی زندگی کنی. واقعا میخوای این باشه تجربه ت از زندگی؟؟

    پاسخ:
    نمیدونم.
    واقعا نمیدونم.

    از نوشته هات لذت میبرم!

    همیشه دنبالت کردم از همون اول... وبلاگ و مطلب اول...

    ولی خب الان ناشناسم

    امثال محمد آدمایی هستن که همیشه ضربه میخورن... خیلی قشنگ ابنو به چشم اوردی.

    و نکته ی دوم اینکه منم خودم یه رفیقی دارم که یهو عوض شد و بدرفتار... هی سعی میکنه منو دور کنه با کاراش و حرفاش و واکنشاش ولی نمیدونه من بدجوری عرفانم!

    علت بیخیال نشدنم هم اینه که دوسش دارم...

    اونم پسره ها 19 ساله ست یعنی خیلی با تو فرق نداره.

    شاید رفیقای توام چون دوستت دارن ولت نمیکنن.

    پاسخ:
    ممنونم ازت که همراهی می‌کنی:)

    دوست داشته باشن یا نباشن، چیزی از حماقتشون کم نمی‌کنه!

    آره خب 

    وقتی یکی نمیخوادت اصرار بیجا باعث کوچیک شدن خودت میشه...

    ولی آدم تا یه جا ندید میگیره که اونی که میخواد رو نگه داره. همین!

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی