North london is red
بیخیال همه کس و همه چیز میشم. بیخیالِ بیخیالِ بیخیال!
یه دوش سریع میگیرم و حسابی سبک میشم. با موهای خیس و حولهی روی سرم لَش میکنم جلو تلویزیون و بازی شروع میشه. واسه گزارش بازیای آرسنال با هیچ کسی به اندازهی فرشاد محمدی مرام حال نمیکنم! فوقالعادهست این بشر! هم هیجانش، هم تسلطش رو بازی، هم صداش و هم تلفظای بیاشتباهش از اسم بازیکنا! یه گل عجیب و قشنگ میخوریم! یه ((تُف به این شانس)) بلند میگم و با مشت میکوبم به مبل! سر تیرک زدنای سدریک و اسمیت رو، حرص میخورم و داد میزنم و لعنت میفرستم به این بدشانسیای تموم نشدنی! طبق معمول گلوم شروع میکنه به سوختن! اودگارد گل اولو میزنه! جفت مشتام به همراه داد و فریادام بلند میشن! نیمه دوم و پنالتی و ضربهی دقیق و تماشایی لاکا و گل دوم. از جام بلند میشم و تو خیالاتم لاکا رو بغل میکنم و با دستام سفت سرشو میگیرم و پیشونیم رو میچسبونم رو پیشونیش و همزمان با هم داد میزنیم و ((North london is red)) گویان، جشن میگیریم. و در پایان هم، هیچ صحنهای امشب به اندازهی شادی آرتتا و صورت خوشحال و خندونش بعد از سوت پایان بازی قشنگ نبود و به هیجانم نیورد!
- يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۹، ۱۱:۳۳ ب.ظ
چه هیجانی!