بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

ساعت 12:30 ظهر از خواب بیدار شدم. خواب بچگیامو دیده بودم. دبستان بودم. تو حیاط مدرسه داشتم دنبال یه چیزی می‌دوییدم. یادم نمیاد چی بود ولی یادمه هر چند وقت یه بار بهش می‌رسیدم و می‌گرفتمش و باز از زیر دستم در می‌رفت و ازم دور میشد. با در رفتنش می‌خندیدم.

ساعت 1 کلاس داشتم. ناهارمو کشیدم و اوردم پای لپ‌تاپ. تیکه‌های بادمجون زیر دندونام بود، گوزن سورنا تو گوشم و چشمم هم به سه تا تابلوی نقاشی‌یی بود که تازه چاپشون کردم و قراره فردا بزنمشون رو دیوار. دیوارای اتاق قراره کاملا فرق کنن. به غیر دو سه مورد، هر چی که هست میاد پایین و جایگزیناشون میرن بالا! یه شکل و شمایل جدید!

ساعت 3:30 و تموم شدن هر دو تا کلاسا. لباسامو می‌پوشم. هدفونو میزارم تو گوشم و دوباره گوزن سورنا رو پلی می‌کنم و راه می‌افتم. به عرفان قول داده بودم که امروز برم و جاش وایسم تا بره به کاراش برسه. میشینم پشت دخل. تو این یه ماه اخیر دفعه‌ی چهارمم بود که نشسته بودم تو شهر پاستیل! چنل بی رو باز می‌کنم در حین کار به دو سه تا اپیزودش گوش می‌کنم. بالا و پایین پریدن دختر کوچولوها وقتی با این حجم و تنوع زیاد پاستیل روبرو میشن و ذوق می‌کنن و نمیدونن چیکار کنن و کدومو انتخاب کنن، حس خوبی بهم میده! روز شلوغی بود. واقعا شلوغ بود و آخراش کمرم داشت از درد منفجر می‌شد. این پاستیل فروشی مسخره چی داره که من انقدر دوستش دارم؟

 یه وانت آبی پر از حصیر جلو مغازه نگه داشت. مثل این که حصیراشو حراج کرده بود.دورش غلغله شده و ملت از سر و کول هم دیگه بالا می‌رفتن! ظاهرا یک احساس نیاز همگانی به حصیر بین مردم ایجاد شده بود و کرونا رو به کتفشون گرفته بودن! عرفان ساعت 8 رسید. از شیشه‌های خالی شده‌ی مغازه حسابی تعجب کرد و برگشت خونشون که یه کارتن بار جدید بیاره. تا 9:30 می‌مونم پشت دخل. میام بیرون واسه خستگی درکردن دو نخ سیگار می‌کشم. عرفان ولی همراهیم نمی‌کنه! یعنی میگی وقتی قراره ریه‌هام پر از دود شه، سورنا تو گوشم نخونه؟ با عرفان خداحافظی می‌کنم. هدفونو میزارم تو گوشم. طبق عادت هر ساله بوی عیدی فرهادو پلی می‌کنم. تو راه یه شب‌بوی بنفش می‌خرم. می‌رسم خونه. گلو می‌ذارم رو پله‌ها و کارت بانکیای مامان رو برمی‌دارم که برم و کاراشو انجام بدم. مامان میگه:«پس چرا گلات کجن؟» می‌خنده. می‌خندم. پس امسالم اومد جز سالایی که حس و حال عید تو خیابونو با صدای فرهادو تجربه کرم. یه تجربه‌ی ناقص با کمترین شباهت به سالای قبل! ولی باز قابل قبول و بهتر از هیچیِ پارسال!

نیمه‌ی اول بازی آرسنالو از دست دادم. همراه با شام خوردن نیمه دومو می‌بینم. گل می‌خوریم. سبایوس احمق! گابریل احمق‌تر! اشتهام کور میشه! استرس برم می‌داره که نکنه باز المپیاکوس بلای سال قبلو بیاره سرمون؟! بازی دوباره می‌افته دستمون. دو سه تا موقعیت عالیو خراب می‌کنیم. تک به تکی که اوبا به راحتی آب خوردن خرابش کرد، بهترینش بود. چقدر فوق العاده‌ست این اودگارد! وای اگه ادو و آرتتا بتونن قراردادشو دائمی کنن! مطمئنم بازی سازی تیمو تا 10 سال می‌تونه بیمه کنه. 

محسن قصه‌ی ما، فردا 29 اسفند؛ روزی که حقیقتا سگ صاحبشو نمی‌شناسه، ساعت 9 شب میشه 21 سالش. کند می‌گذره یا سریع؟

فردا ساعت 9 شب، اپیزود 21 تکراری‌ترین و مسخره‌ترین و بی‌مخاطب‌ترین سریال دنیا، منشتر میشه. هر اپیزود کپی قبلی، بدون هیچ کم و زیادی. تنها مخاطبش هم همون کارگردان احمقشه!  

 

پ.ن1: این بخش خطاب به ریش و سیبیلای محسنه! لامصبا چرا درنمیاید؟ چرا دو ساله تو یه سطح موندید و بیشتر نمی‌شید؟ محسن داره 21 ساله میشه‌ها! یه فکری نمی‌خواید بکنید؟ بجنبید! خیلی داره دیر میشه! 

پ.ن2: دقیقا همین الان، خاله ف که از بقیه خواهر و برادراش کوچیکتره و ته تغاری محسوب میشه، بهم پیام داد و تولدمو تبریک گفت! وای خاله! ای کاش می‌تونستم و روم میشد که بهت بگم چه بی‌اندازه دوست دارم. کاش می‌تونستم بهت بگم اون موقع‌ها که شمال زندگی می‌کردی و تابستونا، چهار پنج روزی میومدیم خونه‌ت، جز بهترین روزی زندگیم بودن. یادته من احمق عاشق موزیک ویدئوهای چرت و پرت ماهواره‌ای بودم و تو هر سال واسه‌م ضبطشون می‌کردی که بیام و با هم ببینیمشون؟ یادته کنترل ماهواره همش دست من بود و از صبح تا شب می‌نشستم پاش؟! یادته چقدر بهت گیر می‌دادم که کانالایی که کشتی کج پخش می‌کنن رو برام پیدا کن؟ منی که کلا از صبحونه متنفرم، تو اون چهار پنج روز مثل گاو صبحونه می‌خوردم! پیتزا یونانیا رو یادته؟خورشت فسنجونای بی‌نظیرت که از همه بهتر درست می‌کردی و می‌کنی؟! ماکارانیای فوق‌العاده‌ت؟ یادته چه خوب لهجه‌ی رشتیا رو یاد گرفته بودی و باهاشون حرف می‌زدی؟ یادت اولین باری که رشتی حرف زدنتو شنیدم دهنم باز مونده بود از تعجب که مگه میشه تو این زمان کوتاه، انقدر خوب یادش گرفته باشی؟ اون روز تو بندر انزلی رو یادته؟ اون کشتیه که باهم انتخابش کردیم و خریدیمش، چایی لیمو، اون پیرمرده که داشت تبلیغ قایق موتوریاشو می‌کرد و یه صدای مسخره و خنده دار داشت! شب‌گردیا و تا پارک پیاده رفتنا رو یادته؟ کنار دریا و شنا کردن خنده دار و پر از ترسیدن من! یادته چقدر خندیدیم؟ صدفایی که جمع کردیمو یادته؟ میدونی خاله؟ تو لیست آدمای مهم زندگیم، تو نفر چهارمی.

  • موافقین ۷ مخالفین ۱
  • جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۱:۱۷ ق.ظ
  • محسن

نظرات  (۲)

تولدت مبارک محسن قصه! (: . 

پاسخ:
:)
  • 𝓻𝓸𝓰𝓪 .🎼
  • کم پیدایی آقا محسن
    اوضاع رو به راهه؟

    پاسخ:
    هستم و بودم. حرفی ندارم و نداشم برا زدن!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی