بــوی کُنـْـدُر

مگر غیر این است که هر نوشته‌ای،بویی دارد؟

کارمند طبقه پایینی اداره‌ی پست

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ

کلاس، ساعت 11 تموم میشه. شال و کلاه می‌کنم که بزنم بیرون. این جور موقع‌ها که نیاز به اعتماد به نفس زیاد دارم، حتما باید گرمکن آرسنالمو بپوشم.

باید برم اداره پست مرکزی. پیاده، یه ربع بیشتر راه نیست. 21 اسفند سال پیش قرار بود که یه بسته برسه به دستم. یه پوستر دیواری 60 در 90. بعد یه هفته که نرسید رفتم پست و پیگیری کردم. مطمئن بودم یه بلایی سرش اومده. تو این سه چهار سال شاید بیشتر از 100 بار سفارش پستی داشتیم. هیچ کدوم مشکلی خاصی نداشتن و درست به موقع رسیدن به دستمون. یارو گفت که آخر ساله و سرمون شلوغه و دیر رسیدن بسته‌ها اصلا عجیب نیست! نگران نباش و برو! تا یکی دو روز دیگه میاد در خونتون. یکی دو روز دیگه هم سر رسید و بسته نرسید که نرسید! 28 اسفند تو سامانه‌ی پست شکایتمو ثبت کردم. شب 29 اسفند جواب اومد «بعد از تعطیلات به اداره پست مرکزی مراجعه شود.» بعد از تعطیلات شد و منم هر روز پشت گوش می‌انداختم تا این که امروز صبح تصمیم می‌گیرم که برم. شناسنامه و کارت و ملیمو برمی‌دارم. خاله از دیشب مونده خونمون تا حواسش به مامانم که مریض احواله باشه. بهش میگم دارم میرم دعوا! می‌پرسه پس چرا چاقو برنمیداری؟

با توپ پر و اخمای تو هم، وارد پست میشم. حتا به سرم میزنه که درو هم محکم ببندم که مثلا همه خوف کنن از ورودم! ولی منصرف میشم و مثل آدم درو می‌بندم. پیشخوانو دور می‌زنم و میرم ته سالن. به همون یارویی که دفعه قبلی جوابمو داده بود می‌رسم و مسئله رو بهش میگم. ولی این بار نه با لحن مضطرب و آروم قبلیم. با صدای بلند و پر از خشم و نفرت سرش داد می‌زنم:«من واسه یه بسته‌ کوچیک، چرا انقدر باید پیگیر باشم؟ چرا یه جواب درست بهم نمیدی؟ چرا اندازه یه ارزن مسئولیت پذیری حالیتون نیست؟ میدونم به دست شما نرسیده هنوز! صد بار گفتی! خودمم تو پیگیری آنلاینش دارم می‌بینم به دست شما نرسیده هنوز! مگه من گفتم رسیده به دستت و نمی‌خوای بهم بدی؟ رویه کاریتونو که من نمیدونم! تو سامانه شکایت کردم و جواب اومد که بیام این جا! منم اومدم! حالا هم تو باید دقیق بهم بگی که چیکار کنم؟» میفرستم طبقه پایین که به فلانی بگو کد پیگیریتو بزنه و بهت جواب بده که بسته‌ت در چه وضعیه. طبقه پایین سه نفر بیشتر نیستن. دو نفر دارن بین بسته‌ها می‌چرخن وجابه‌جاشون می‌کنن، یه نفرم نشسته پشت یه میز و کامپیوتر و چند نفری هم مثل من اومدن که وضعیت بسته‌شون رو جویا شن! نوبت من میرسه. یه مرد حدودا چهل ساله، شکم برآمده، پیرهن نارنجی بدرنگ، موهای نصف سفید و نصف سیاه و ریش و سیبیل کامل و آنکارد شده به همراه صدای نازک و زنونه‌ش که اصلا با شکل و شمایلش همخونی نداشت! قضیه رو براش توضیح میدم و کد پیگیری رو واسه‌ش می‌خونم که بزنه تو سیستمش!

شروع نقطه‌ی دلچسب کل روزم! دقیقا جوابی که سه بار قبلی گرفتمو تحویلم میده:

-هنوز وارد منطقه پستی ما نشده!

+خب اینو که بالا هم بهم گفتن!

-خب درست گفتن دیگه! مشکلش کجاست؟

+مشکلش کجاست؟! خب الان من نیومدم این جا که دقیقا جواب قبلیو بهم بدید که! بهم گفتن که بیام پیش شما که وضعیت بسته رو پیگیری کنی برام!

- خب پیگیری کردم دیگه! به مرکز استان رسیده ولی هنوز نرسیده به منطقه پستی ما که بهت تحویل بدیم!

+ یعنی الان یه ماهه این مسیر سی کیلومتری از مرکز استان تا این جا رو داره طی می‌کنه؟! خب پُر واضحه واسه‌ش یه مشکلی پیش اومده دیگه! پیگیری کنید ببینید مشکلش چیه؟ آدرس و مشخصات فردی که ثبت شدن درستن و مشکلی ندارن! پس مشکل از فرستنده نبوده! مشکل از شماست!

- من این جا وظیفه‌م اینه که اگه چیزی به دستم رسید، تحویلِ گیرنده بدم! چیزی که به دستم نرسیده رو چطوری تحویلت بدم؟

+ مثل این که اصلا نمیشنوی چی میگم؟ نه؟ میدونم که نرسیده! میدونم! دارم میگم پیگیری کن ببین چه بلایی سرش اومده! واسه یه بسته یه کیلویی یه ماهه دهن منو صاف کردید! کثافت زدید به برنامه‌ریزی‌ای که واسه‌ش کرده بودم که هیچ! این همه هم زمان ازم گرفتید تو این رفت و آمدا و پیگیریا! مگه باره اولمه که دارم سفارش تحویل می‌گیرم؟ هیچ بارش همچین مشکلی پیش نیومده جز الان! خب معلومه یه بلایی سر بسته‌م اوردید دیگه! یه جو شرافت داشته باش! انقدر با خیال راحت نگو:«نیومده دیگه چیکار کنم!» به من گفتن بیام پیش تو که بهم جواب بدی! باید هم ازم عذرخواهی کنی و هم یه جواب درست و حسابی بهم بدی!

-تموم شد؟

+چی تموم شد؟

سخنرانیت!

+یعنی چی؟

-یعنی این که آخه(...) حرفی که داری میزنی انقدر بی‌ربط و بی معنیه که اصلا نمی‌دونم چی جوابتو بدم! من مسئولیتم مشخصه. آدمایی که وقتی پست میاد دم خونه‌شون و خونه نیستن و محصولشون برگشت میخوره این جا، واسه گرفتنش میان پیش من! منم یه کارت شناسایی و کد پیگیری ازشون می‌گیرم و بسته رو میدم بهشون! کار تو به من هیچ ربطی نداره که ازم طلبکاری!

توی اون (...) مبهم اول صحبتش یا گفت "مرتیکه" یا گفت "مرد حسابی"! البته این دو تا کلمه شباهتشون به هم اونقدر زیاد نیست که آدم جا به جایی بشنوده‌شون! ولی این اتفاق افتاد و من دقیق نفهمیدم که کدومو داره میگه! بنا رو گذاشتم رو اولی و آتیشم تندتر شد. جسارتم بیشتر شد و حمله‌ی جدی‌ترو رو شروع کردم!

+طلبکارم؟ معلومه که طلبکارم! اصلا فقط و فقط از تو طلبکارم! من ارباب رجوعتم! موجودیت تو وابسته به موجودیت منه(!) من و امثال من روزی رسون توییم! باید تا کمر جلوم خم شی! تو دهنتم زدم نباید جیکت دربیاد. بعد تازه داری واسه‌م قلدری می‌کنی؟ 

ماسک از بالای دماغم لیز می‌خوره و میاد پایین. 

-تو اول یاد بگیر ماسکتو درست بزنی بعد طرز برخورد با ارباب رجوعو به من یاد بده! من مسئول دیر اومدن بسته‌ت نیستم.

+ هم مسئول دیر اومدن بسته‌‌ای هم مسئول پیگیری کردنش! تا هم یه جواب درست و حسابی بهم ندی و ازم عذرخواهی نکنی از جام تکون نمی‌خورم.

-من جوابمو دادم بهت. حالا هر کار دلت می‌خواد بکن.

با یه آرامش لج درآری میشینه سر جاش و به نفر بعدی میگه بیا جلو. دندونامو در حد شکستن بهم فشار میدم و با مشت می‌کوبم به پام. کارد میزدی خونم در نمی‌اومد.چند قدمی میرم عقب و وایمیسم وسط سالن و شروع می‌کنم به کشیدن نفسای عمیق. یه پیرمرد حدودا 60 ساله با قدمای لرزون میاد طرفم و میگه:«آروم باش پسرم! الان کارت پایان خدمت پسر من دو ساله تو راهه و نیومده! باورت میشه؟ دو سال! همینه دیگه! حالام این بنده خدا داره میگه چیزی بهش نرسیده دیگه!» چشام گرد میشه و با یه لبخند عصبی و خشم چند برابر شده بهش می‌گم:«حاج آقا شما به جا این که از من عصبانی‌تر باشی و این جا رو رو سرت بذاری داری ازشون دفاع می‌کنی؟» لبخند می‌زنه و سرشو تکون میده:« نه دفاع نمی‌کنم به خدا! فقط دارم میگم حرص نخور! تو چه حرص بخوری چه نخوری کارت به یه اندازه راه میوفته!»

تصمیم می‌گیرم برگردم بالا و باز دوباره از همون طبقه بالا پیگیر قضیه شم. به عنوان تیر خلاص میرم طرفش و سرش داد می‌زنم:« حقوقی که داری می‌گیری خیلی حلاله! شکمتم با همین پول حلال انقدر اومده جلو که دکمه‌های پیرهنتو داره از جا می‌کنه!» و بلافاصله حرکت می‌کنم سمت در خروجی! منتظرم یه جوابی بده تا بدترشو بشنوه. تو دامم نمیوفته و سکوت می‌کنه. 

وسط راهروی بین اتاقای اداره وایسادم و خطاب به همون یارویی که قبلا پیشش اومده بودم، با صدای بلند و شبیه به داد و فریاد میگم که رفتم پایین و فحش شنیدم! وقاحتو از حد گذروندید! پیگیری درست نمی‌کنید که هیچ، فحشم میدید؟ من الان از همکارتون می‌خوام شکایت کنم به کی باید بگم؟ رییس اداره از اتاقش میزنه بیرون و میاد سمتمون! می‌پرسه ماجرا چیه و چرا انقدر عصبانی هستی؟ براش قضیه رو تعریف می‌کنم. پیاز داغ درگیری لفظیم با کارمندشم زیاد می‌کنم و یه جورایی از خودم یه فرشته و از اون بنده خدا یه دیو می‌سازم. عذرخواهی می‌کنه و میگه که احتمالا سرش شلوغه و به همین خاطر عصبانی شده! جواب میدم که عذرخواهیت نه برام اهمیت داره و نه به دردم می‌خوره! کارمو پیگیری کن! بین اتاقا می‌گرده و پرس و جو می‌کنه و چندتا ورق چاپ می‌کنه و تهش بهم میگه که ما گزارش نرسیدنشو 25 اسفند صورت جلسه کردیم و فرستادیم استان! پس اصلا از وظیفه‌ی ما خارجه فعلا! الان باید از طریق استان پیگیری شه. من خودم برات پیگیری می‌کنم و تا ظهر بهت خبر میدم. شمارت فقط همونه که تو سفارشت ثبت شده؟ سرمو به نشونه‌ی تایید تکون میدم. رو ورقه‌هاش نگاه می‌کنه و ادامه میده که بهتره شما هم زنگ بزنی به اون کسی که بسته رو واسه‌ت فرستاده و بهش بگی اونم شکایت کنه و پیگیر شه. 

از اداره میام بیرون. گیجِ گیجم! چِمه من؟ الان چرا از دعوا کردن با اون یارو خوشحالم؟ اصلا انگار منتظر بودم که یه نفرشون باهام بد حرف بزنه تا بهانه بده دستم. هر کدومشون سعی می‌کرد که آرومم کنه به جاش عصبانی‌تر می‌شدم. حالا که بیشتر فکر می‌کنم اون لحظه‌ای که اون کلمه‌ی نامفهوم از دهن کارمند طبقه پایینی بیرون پرید، چشمام برق زدن و ذوق کردم و به خودم گفتم که حالا وقتشه. بریز خودتو بیرون! تا می‌تونی کلفت بار طرف بکن و حقارتش بده! حتا فکر کنم تمام جمله‌هایی که گفتمو از قبل آماده کرده بودم! حتا زمان بندیشونو هم چیده بودم! چقدر آماده بودم واسه اون لحظه! چقدر همه چی خوب و مطابق میلم پیش رفت! اصلا تشنه‌ی این گفتگوی پر تنش بودم! ولی حیف که جواب کنایه‌ی آخریمو نداد تا یکم جنگ لفظی‌مون طولانی‌تر بشه! چرا الان انقدر دلم می‌خواد کل ماجراهایی که واسه‌م پیش اومدو برا یکی تعریف کنم؟ چرا انقدر همه چی احمقانه‌ست؟

سر راه به فروشگاهی که پوسترو برام فرستاده بود زنگ می‌زنم و قضیه رو بهشون میگم. قرار شد که اسمم و کد پیگیری پستی رو واسه‌ش تو تلگرام بفرستم تا پیگیر قضیه شه. گلس شکسته گوشیمو هم عوض می‌کنم و دو تا آبمیوه بزرگ هلو و یه سیب هم واسه مامان می‌خرم. می‌رسم در خونه و هنوز پامو نذاشته‌م تو که خاله از بالای پله‌ها میگه:برگرد و از عطاری سر کوچه یه بسته اسپند بگیر! 

قضیه رو با آب و تاب و اغراق زیاد واسه خاله تعریف می‌کنم! خاله هم با لبخند و هیجان داره بهم گوش می‌کنه! تهش هم از تجربه‌ی مشابهش میگه و شماره‌ی پست استانو می‌گیره و به بخش شکایات وصل میشه و گوشیو میده دستم. سه چهار نفری تو صف بودن. بعد یه ربع نوبتم میشه و شکایتمو تلفنی هم ثبت می‌کنم.

حول و حوش ساعت 2 بعد از ظهر، همون رییسه که چند ساعت پیشش تو اداره باهام حرف زد، به گوشیم زنگ میزنه. چندتایی سوال می‌پرسه و بعدش میگه که پیگیری کردم و به خاطر سهل انگاری پست مرکزی استان، مرسوله‌ت به احتمال 90درصد مفقود شده! من آخرین بررسی‌ها رو هم می‌کنم و اگر مفقود شدنش 100درصد شد، باید بیای برگه‌ی درخواست غرامت پر کنی! با اون کارمندی که باهاتون بد حرف زده بود هم حرف زدم و تذکر دادم بهش. تایید کرد که تند حرف زده باهاتون و شما هم تند جواب دادی ولی اون کلمه‌ی به خصوصی که گفتید رو یادش نمی‌اومد که گفته باشه! در هر صورت من بازم معذرت می‌خوام.

نیم ساعت بعد از فروشگاه زنگ زدن و طرف گفت:« پیگیری کردیم! تو این سه چهار سال فعالیت فروشگاه سابقه نداشته این اتفاق!  بسته 100 درصد مفقود شده. درخواست غرامتم بکنید، ممکنه تا یه سال به پولی نرسید!» باورم نمیشه و می‌پرسم:«مطمئنید؟ تجربه داشتید ازش تا حالا؟» جواب میده:«حالا یه سال نشه سه چهار ماه رو شاخشه! ایرانه دیگه! در هر صورت ما دلمون نمی‌خواد تجربه خریدتون از ما اینطوری بشه. من شخصا تقصیرو به گردن می‌گیرم و جبران می‌کنم واسه‌تون. دو تا انتخاب میدم بهتون. یا شماره کارت بدید و ما پولو واریز کنیم براتون، یا دوباره پوسترو دقیقا با همون مشخصات قبلی، یعنی 60 در 90 و جنس کوتد و لمینیت، براتون چاپ کینم و این بار با پست ویژه براتون بفرستیم که زیاد معطل نمونید و انتظار طولانی قبلی هم جبران شه. اگه غرامتی تونستیم بگیریم از پست که خب مشکل حله اگرم نشد باز هیچ مشکلی نیست و شما نگرانش نباش. احیانا اگر بسته پیدا شد و رسید دستتون، اگر دلتون خواست برا ما به هزینه خودمون بفرستید، اگرم دلتون نخواست، پیش خودتون نگه دار نوش جونتون!» بعدم از این که چقدر پوستری که انتخاب کردم رو کوتد و لمینیت قشنگ از آب دراومده و حیف که نرسیده به دستم و رو دیوار هر کی که رفته حقیقتا خوش به حالش! در نهایت راه دومو انتخاب می‌کنم و قرار میشه پوسترو دوباره برام بفرستن.

به نحس بودن خودم ایمان میارم!

پ.ن: خطاب به تو ای کارمند طبقه پایینی اداره پست: ممنونم که بهانه‌ای که می‌خواستمو دادی دستم. چند وقتی بود این حس فوق‌ا‌لعاده رو تجربه نکرده بودم! هر چند منبع این حس خوبو نمی‌دونم کجاست ولی هر جا هست فعلا ازش رضایت دارم. بهمم حق بده وقتی داشتم قضیه‌ی درگیری باهاتو واسه بقیه تعریف می‌کردم، تو رو تبدیل به یه غول بی‌شاخ و دم و خودمو تبدیل به یه قهرمانی کردم که سر حقش با کسی شوخی نداره و هر کی بخواد بیشتر از کوپنش حرف بزنه و قلدربازی دربیاره واسه‌ش رو مینشونه سر جاش! آخه من بدون این شوآفا نمی‌تونم دووم بیارم!

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ
  • محسن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی