00/2/2
بعد سحر دیگه خوابم نمیبرد. تو جام غلت میزدم و سعی میکردم ذهنمو خالی کنم تا مغزم سبک و پشت پلکام سنگین بشه تا شاید خوابم ببره. ولی نمیشد که نمیشد. یه دفعهای انگار که یه سطل آب یخ پاشیده باشن رو صورتم، از جام بلند شدم و به خودم گفتم که واقعا با این که الان خوابت نمیاد و نسبتا سرِحالی و همون 4 ساعت خواب برات کافیه؛ داری سعی میکنی به زور بخوابی؟!دیوونهای؟ عقلت کمه؟ این کارت الان برات یه حس پوچی و بلاهت عمیقی به وجود نمیاره؟ به ساعت موبایلم نگاه میکنم. بیست دقیقه مونده به هفتو بهم نشون میده.
مشت مشت آب یخ میپاشم به صورتم. تو آیینه واسه خودم شکلک درمیارم؛ یه لبخند عمیق و ناگهان جدی شدن! برمیگردم تو اتاقم. پرده رو میکشم. پنجره رو باز میکنم. شاید بعد از 4 یا 5 ماه. اتاق یکمی روشن میشه و دم گرفتگی و خفگی هواش از بین میره. خیره میشم به ساختمونای روبرو، به آسمون، به دودکش بلند مغازهای که همسایه دیوار به دیوار اتاقمه و به آنتن بلند و بدقوارهی یکی از همسایهها که هیچ وقت نفهمیدم دلیل این حد از بلند بودنش چیه! دو تا کبوتر لب یه پشت بوم نشستن و تو این هوای خوب و سکوت شهری که هنوز کامل بیدار نشده، نوکهاشونو مکرر میزنن به هم. بعد یکم مکث میکنن و دوباره شروع میکنن. مرحله نهایی رو هم انجام میدن و بعد از یه جفت گیری موفق، ناپدید میشن. در حین تماشای دو تا کبوتر عاشق، موهامو شونه میکنم و از پشت جمعشون میکنم و با کش میبندمشون! معمولا وقتی موهام با کش بسته بشه، میشه گفت که اون روز واسه من شروع شده!
هفتم امتحان دارم. امتحان درسی که یه بار قبلا حذف اضطراریش کردم. قبل از این که شروع کنم به خوندن. خرده عادت شماره 1 رو انجام میدم.
تا ساعت 10:30 درس میخونم. حالا دیگه یکم احساس خواب آلودگی و حالت تهوع میکنم. ساعت موبایلمو میزارم واسه 1 و میخوابم.
با صدای نکرهی گوشی از خواب بلند میشم. جون گرفتم و دیگه خبری از حالت تهوع دو ساعت پیش نیست. سریع لپ تاپو روشن میکنم و میرم تو کلاس. تا 3:30 کلاس دارم. بعد کلاسا باید خرده عادتای 2 و 3 و 4 رو تا قبل افطار انجام بدم. از 9:30 تا 11:30 هم درس میخونم. 11:30 هم که بازی آرسناله. نمیذارم این ترم هم مثل ترمای قبلی، سطحیترین و احمقانهترین مسائل مثل 10 ترمه شدن یا نشدن، مشروط شدن یا نشدن و پاس کردن یا نکردن؛ واسهم حکم حیاتیترین دغدغهها رو پیدا کنه! واضحه که اگر مغزت پر از این خزعبلات بشه، احمقتر از چیزی که هستی میشی!
و در نهایت آرتتای عزیز! خودت بهتر از همه میدونی که تیمت از این بازی تا آخرین بازی جزیره و لیگ اروپا، باید بینقصترین و بیرحمترین فرم خودش رو داشته باشه و مثل بولدوزر از رو بقیه رد بشه. خودت بهتر از هر کسی میدونی که هر لغزشی تا آخر فصل، چطور میتونه جایگاهتو متزلزل کنه. طبق چیزی که من دارم تو AFTV و بقیه مدیاهای هواداری باشگاه میبینم، جو سنگینی علیهت حاکمه. میدونی که حداقل خواستهشون قهرمانی لیگ اروپا و حضور تو سی ال سال بعده. هر اتفاقی غیر این بیوفته Artetaout گویان کله پات میکنن! اگه تو شکست بخوری، منی که تو این دو سال ازت یه ناجی و قهرمانی ساختم که قراره این ویرانه رو به بهشت تبدیل کنه، هم شکت میخورم! هم خودتو و هم منو سربلند کن میکل!
پ.ن: هم اکنون ساعت 8:20 متوجه شدم که بازی آرسنال فردا شبه و بنده اسیر اشتباه شدم!!
- پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۱۴ ب.ظ
یاد اون روز غم انگیز افتادم که بنر ونگر اوت رو سکوهای امارات بد تو ذوق میزد. روزی که هیچ وقت فکر نمیکردم فرا برسه.