فراتر از الاغ!
سلام زهرا!
امیدوارم از هفتهی قبلی که باهات حرف زدم حالت بهتر باشه! میخواستم یه اعترافی بکنم پیشت زهرا! شوهرت الاغ نیست! یه چیزی فراتر الاغه! کلا نمیفهمه. در مقابل با یه مشکل و مسئله، مغزش فقط و فقط یه راه حلو میتونه تشخیص بده و هر چی پیشش فریاد بزنی و بگی که احمق! گوساله! پفیوز! به راه حل دوم هم فکر کن! شاید اون کل مشکلاتو حل کنه! شاید خیلی بهتر از اولی باشه! اصلا اجراش نکن! فقط یکم بهش فکر کن! خب اون مغز آکبندتو یکم به کار بنداز! خودت داری میگی سامانه مشکل داره و بهش اعتماد نکنید و من خودم هفتهی قبلی فلان مشکل و بیسار مشکلو داشتم، بعد حالا باز فاز شرلوک هولمزی برداشتی و کم مونده بخوای از رو تن صدا و مدل میکروفون و نحوهی تلفظ واژهها، دروغ گفتن یا نگفتن ما رو تشخیص بدی! دکتر واتسون شوهرت کجاست زهرا؟ حتما همون یارو دستیارش «TA» که زمان حضوری بودن دانشگاه دیده بودیمش؟ به قیافهش نمیاومد ولی! نذار شوهرت فیلمای کارآگاهی ببینه زهرا! تو رو خدا جلوشو بگیر! حداقل به خاطر زندگی خودت!
حالا باز تهش قبول کرد که کل 17 نمره رو بذاره رو پایان ترم و یکم فاز همفکری و همدردی برداشت و شروع کرد به گفتن چرت و پرتایی مثل «من جای پدرتونم و دوستتون دارم و چه دلیلی داره بخوام دشمنی کنم باهاتون و...» بعد هم گلایه کرد که این بچههای کارشناسی نمیدونم چشونه که تو کلاس حسابی تشکر میکنن ازمون و به به و چه چه میکنن واسهمون ولی تو ارزشیابی بیمعرفت میشن و کم لطفی میکنن در حقمون. شوهرت اشتباه کرد زهرا! یه کارآگاه خبره که نباید جلوی بقیه نقطه ضعف نشون بده از خودش! اولین اشتباهش میتونه آخرین اشتباهش باشه و مجرم میتونه یه جوری از این اشتباه سو استفاده کنه که کارآگاه حسابی گیج بشه و تا ابدالدهر نتونه پرونده رو حل کنه! شرلوک دانشکدهی ما چرا اصول خودشو یادش رفته؟ حالا که مرتکب این اشتباه احمقانه شد، من از سگ کمترم اگه کل ارزشیابیو بهش صفر ندم!
خلاصه بعد از گفتگوهای طولانی و یکی به دو کردنا، یه نظر سنجی گذاشت و گفت اگه همه و باز هم تاکید میکنم «همه» موافق باشن، امتحانتونو حذف میکنم و کل نمره رو میذارم رو پایان ترم. بعدش به یکی از دو تا بچهها حمله کرد که شما روزِ روزِش تو کلاس نیستید و هر بار صداتون میزنم که بیاید جواب بدید، یا غایبید یا میکروفونتون به صورت کاملا تصادفی خراب شده، بعد حالا که بحث میانترمه، بلبل زبون شدید؟ انصافا این قسمتش دیگه حق با شوهرت بود زهرا!
خلاصه گذشت و گذشت تا رسید به پرسش کلاسی! از یکی دو نفر پرسید و بعد سامانه خراب شد و شروع کرد اکثر بچهها رو بندازه از کلاس بیرون. هر کیو صدا میزد نبود تو کلاس! شوهرت حسابی عصبانی شده بود و میگفت پس چرا خراب شدن سامانه رو گزارش نمیدید به دانشکدهتون؟ حدود 20 نفری مونده بودیم هنوز. شوهرت گفت هر کی منفی یا فقط یه مثبت داره خودش داوطلب بشه! منم که دیدم پرسشش رسیده به یه جای آسون، از فرصت استفاده کردم و میکروفونمو روشن کردم و گفتم استاد از من یه بار فقط پرسیدید و اگه میشه الان بپرسید! شوهرت یه چند ثانیهای مکث کرد و گفت تو که دو تا مثبت داری، یعنی دو بار ازت پرسیدم! شوهرت فقط یه بار از من پرسیده زهرا! نمیدونم مثبت کدوم بدبختیو اشتباهی گذاشته برا من که حالا دو تا مثبت دارم! منم باز از فرصت استفاده کردم و گفتم که خب احتمالا یادم رفته بوده و ببخشید! فراتر از الاغ بودن شوهرت یه بارم به درد من خورد زهرا!
خلاصه که مشکل میانترم حل شد و رفت پی کارش! شوهرت آدم بدی نیست زهرا! حتا میشه گفت خیلی هم ساده و خر و بی شیله پیلهست! اولین مشکلش اینه که به شدت آدم توجه طلبیه و دومین مشکلشم وراج بودنشه و سومیش هم همین فاز کارآگاهی برداشتنشه! بازم تاکید میکنم زهرا! هر چی فیلم ژانر کارآگاهی تو دست و بال شوهرته، جمع کن و نابودشون کن و خودتو و خانوادهتو نجات بده! من ترم بعدی هم اگه شد با شوهرت درس برمیدارم! هر چند تمام رفتاراش و حرفاش رو مخمه ولی باز آدم جالبیه و شخصیت عجیب و مضحکی داره! میشه هم از دستش حرص خورد و هم بهش خندید! چی بهتر از این؟
شوهرت این جلسه، اون قسمتی که داشت از جای پدر ما بودنش و بقیه مزخرفات حرف میزد، سعی کرد یه هندونهای زیر بغل ما بذاره و گفت:«من که میدونم شما واسه قبول شدن تو این دانشگاه چقدر زحمت کشیدید و برعکس خیلی از هم سن و سالای اون موقعتون از تمام سرگرمیهاتون چشم پوشیدید که درس بخونید و وارد یه همچین دانشگاه دولتی معتبری بشید! دانشگاه اصفهان جز سه تا دانشگاه تاپ تو رشتهی شماست و حتا تو جهان هم حرفایی داره واسه گفتن! به خودتون و جایگاهتون ارزش قائل شید عزیزای من!» اصلا هم این طور نیست زهرا! این که دانشگاه اصفهان پُخی هست واسه خودش یا نه رو نمیدونم و اهمیتی هم نداره برام ولی شخص من سال کنکورم به حدی خوشگذرونی و عیاشی که کردم که نگو! چیزی حول و حوش 5 تا سریال و 30 تا فیلم سینمایی دیدم! ده پونزده تا رمان خوندم، یه بازی از جام جهانی، بازیای آرسنال و استقلال و بازیای سی ال رو از دست ندادم! حتا یه بازی! هر جمعه هم که آزمون نداشتیم، با عرفان صبح زود میرفتیم پارک و تو راه حلیم میخریدیم و جلوی تمام پیرمردایی که اومده ورزش بکنن، اول مثل گاو حلیم میخوردیم و بعدم مثل سگ سیگار میکشیدیم! بعضی وقتا یه پاکت رو کامل تموم میکردیم! چندتایی از پیرمردا هم بعضی وقتا میاومدن و نصحیتمون میکردن که آدم باشید و بیاید کنار ما ورزش کنید به جای این کثافت کاریا! با حرفاشون سرگرم میشدیم و میخندیدیدم! به خصوص وقتایی که از گندای زمان جوونیشون حرف میزدن و ما رو به دوری از دخانیات و ورزش کردن دعوت میکردند! ما هم مرض داشتیم و هر هفته این کارمونو تکرار میکردیم و اونا هم خسته نمیشدن و هر بار یه نمایدنده از بین خودشون میفرستادن که شاید حرفاش تاثیر گذار باشه و ما رو به آدم بودن نزدیک بکنه! نمیدونی هربار چقدر بادوم بو داده، پسته، گردو، کشمش و نخودچی بهمون میدادن که مثلا بهمون انگیزه بدن که به جای این دودای کثافتی که میکنید تو ریههاتون، اینا رو بخورید و سالم بمونید احمقا! روزای آزمون هم به بهانهی این که خستهایم از ظهرش تا فردا صبحش میخوابیدیم! تنها زمانی که خوب خوندیم، عید بود! از یه هفته قبل با عرفان رفتیم و تو یه دونه از این اردو مطالعاتیا ثبت نام کردیم و از 26 اسفند تا دوازدهم فروردین، هر روز از 7 صبح تا 9 شب اون جا بودیم! و به این صورت از شر دید و بازدیدای عید راحت شدیم! زندگی سگی و تهوع آوری داشتیم، ولی خب خوش گذشت!
راستی زهرا! به سوالی که تو نامهی قبلی ازت پرسیدم هنوز جواب ندادی! این مرتیکه پیر خرفت جوگیر، چی داشت که تو زنش شدی؟
پ.ن:خدا رو شکر سامانه هم کلا پوکید و کلاس بعدی برگزار نمیشه! ایکس باکس و assassin's creed odyssey مرا فرامیخواند!
- سه شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۴۸ ب.ظ