همین طوری ادامه بده احمق!
یه آرامش دکوری! سر کلاسات حاضر شو و پروژهها و تمریناتو سر موقع تحویل بده! لبخند بزن! سریال دانلود کن و ببین و خیال پردازی کن دربارهشون! لبخند بزن! فوتبال ببین و داد و قال کن و بالا و پایین بپر! لبخند بزن! موزیک گوش کن و همزمان باهاشون بخون! لبخند بزن! بیوفت جلو ایکس باکس، چهار پنج ساعت تمام بازی کن! لبخند بزن! پادکست گوش کن، کتاب بخون، شطرنج یاد بگیر! لبخند بزن!
یه خشم بی حد و اندازه! همه چیو بذار کنار! همه چی! بشین گوشهی تختت! دندوناتو محکم به هم فشار بده! چشماتو محکم ببند! فحش بده! تهدید کن! بعضی وقتا با صدای بلند حتا! تو ذهنت یه دادگاه شلوغو تشکیل بده! خودت قاضی شو! تک تک متهما رو احضار کن! هنوز نیومده تو، حکمشونو صادر کن! اعدام! حکم قطعیه. حتا یه درصد هم امکان تجدید نظر و تخفیف نیست! همگی خفه شید! هیچ اعتراضی وارد نیست! بسه دیگه! چقدر زر میزنید! اصلا همهتون گمشید بیرون. حتا تو نگهبان!
دادگاه که تموم شد برو زیر پتوت! هوا گرمه؟ مهم نیست! با خودت بگو یعنی میشه فردا با صدای بمب و موشک از خواب بیدار شم؟! بعد حمله کنم سمت پنجره و پرده رو بکشم و چشمام بیوفته به یه آسمون پر از دود سیاه و آتیش! همین طور موشک و جت و هلیکوپتر رد شه! خونه با صدای انفجارای پی در پی بلرزه! صدای داد و فریادای پر از ترس بیاد! بوی تند خون و باروت بزنه تو دماغم. آدمایی رو ببینم که دارن وحشت زده میدون! بچهها گریه میکنن و جیغ میزنن! همه دارن از مرگ فرار میکنن! در به در دنبال یه پناهگاهن! وای چه رویای فوق العادهای! مثلا کنار دیوار اتاقم یه کلاشینکف و یه دست لباس جنگی تر و تمیز هم هست! میپوشمشون و از خونه میزنم بیرون! من یه جنگجوام! این تفنگ و این لباس بهم یه حس قدرت بینظیر میده. بین خونههای با خاک یکسان شده، درختای ذغال شده، جسدایی که هر تیکهشون یه ور افتاده و آدمایی که سرگردونن و نمیدونن باید کجا پناه بگیرن راه میرم! نگاه لرزون و پر از ترسشون میاد سمت من! انگار دارن ازم خواهش میکنن نجاتمون بده، ما تموم چشم امیدمون به توئه! من قهرمانشونم! آره! من هم قهرمان و هم نجات دهندهشونم! قدمام تندتر میشه! تندتر و تندتر! دیگه تقریبا دارم میدوم! من این شهرو نجات میدم! دشمن کیه؟ مهم نیست! من فقط میخوام قلع و قمعشون کنم و کل خیابونای شهرو از خونشون رنگی کنم! رو استخوناشون راه برم! با صدای شکسته شدنشون برقصم! جنازههاشونو وسط شهر جمع کنم. کل اهالی شهرو خبر کنم! آتیششون بزنیم و کنار آتیش جشن بگیریم و برقصیم!
با همین خیالپردازیا چشمات گرم میشه و میخوابی!
از خواب میپری! میری سمت پنجره! آسمون آبیه. صدای ماشینا و کولر همسایهها میاد. شاخههای پر از برگ درختا با یه باد ملایم میرقصن! همه چی امن و امانه! حیف!
تو یوتیوب، توییتر و سایتای خبری چرت و پرت مختلف بگرد دنبال دعوای آدما! این که کین و سر چی دعوا میکنن و تو چی میدونی درباره دعواشون، اصلا مهم نیست! هر چی لحنشون تند و تیزتر باشه، بهتره! انگار یه قسمتی از وجودت تشنهست به این خشونت.
بعد چند ساعت که باز آروم شدی دوباره برگرد به همون آرامش دکوری! بعد چند روز باز برگرد به همون خشم و عصبانیت بی حد و اندازه و خیالپردازیای مضحکت! همین طوری ادامه بده، احمق!
- چهارشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۳۷ ب.ظ
از چی اینقدر عصبانی و خشمگینی؟.
ببینم محسن تو چرا نمی ری سربازی یا ارتش نظام؟ یه جایی که جنگ داشته باشه یا یه کاری انجام بدی که حالت بهتر بشه. چه می دونم بوکس، تکواندو... .
واقعا می خوای قهرمان خودت باشی یا بقیه؟. بقیه رو نجات بدی که چی بشه؟.