تو هنوز زندهای!
دوی تیر امتحانام تموم شد. این ترم تنها ترمی بود که بدون افتادن یا حذف اضطراری، تموم شد! با در نظر گرفتن 6 واحدی که میخوام تو تابستون پاس کنم، امیدوارم شدم به 10 ترمه نشدن و شاید حتا با یه اتفاق معجزه آمیز 8 ترمه تموم کردن! از دوی تیر تا همین امشبو اختصاص دادم به خستگی در کردن امتحانا! مثل سگ خوابیدم! بعد از 20 روز دوری از ایکس باکس بالاخره رفتم سمتش و مثل سگ بازی کردم. هر شب بیرون بودم و مثل سگ سیگار کشیدم و مثل سگ فست فود خوردم. مثل سگ سریال دیدم. خلاصه یه زندگی به معنای واقعی کلمه سگی رو تجربه کردم. تنها کار مثبتم این بود که چند باری رفتم دم پاستیل فروشی عرفان و جای شاگردش که شبا نمیمونه وایسادم. هر بارم بعدش تا 1 و 2 شب با خود عرفان بیرون بودیم و تو شهر میچرخیدیم و حرف میزدیم و طرح و برنامه میریختیم واسه آیندهی عرفان و مغازهش، آیندهی من، سفرایی که قراره بریم و کارایی که قراره بکنیم! تو این مدت هم با سجاد هم با محمد و هم با علی چند باری بیرون رفتم و برای بار هزارم بهم ثابت شد که حقیقتا هیچ کی تو این دنیا برا من عرفان نمیشه! با او سه نفر از دبستان رفیقم ولی عرفانو تازه از دوم دبیرستان شناختم، با این حال الان بهترین رفیقمه. ما دو تا پسر 21 سالهایم با هزارتا تفاوت رفتاری و اخلاقی و شخصیتی که هر کاری که میخوایم بکنیم، هر تغییری که میخوایم تو خودمون به وجود بیاریم، هر فکری تو سرمونه، هر کثافتی که بالا اوردیم و نمیدونیم چطور جمعش کنیم و خلاصه هر نوع مشکل و دغدغهای که داریم رو به هم دیگه میگیم و تا نصفه شب دربارهشون حرف میزنیم. به درخواست من با هم دیگه چت نمیکنیم. وقتی فاصلهمون با هم دیگه 10 دقیقه بیشتر نیست، دیوونهایم مگه خودمونو محدود کنیم به یه صفحهی کیبورد؟! هر موقع بخوام عرفان موتور یا ماشنشو برمیداره و میاد دنبالم و میریم هر جا که دلمون بخواد! من خیلی وقتا نیاز دارم به این که واسه یکی سخنرانی کنم! موضوع سخنرانی هم هر چیزی میتونه باشه! تنها آدمی که از شنیدن چرندیاتم خسته نمیشه و با علاقه و بدون این که بهم بگه خفه شو، تا تهشو گوش میکنه، عرفانه! تو این شیش سال رفاقت اندازهی بیست سال خاطره داریم! خاظرات مدرسه، سفر کیش و تهرانمون، اون مدتی که پدر و مادر عرفان مسافرت بودن و من دو هفته رفتم خونهشون، شب گردیای پر حادثهمون، اتفاقای بدی که واسه یکیمون پیش امده و جفتمون درگیرش شدیم، اون اوایل راه افتادن پاستیل فروشی عرفان و خاطراتش و ... از همه مهمتر اینه که من و عرفان خیلی از "اولین"ها رو با هم تجربه کردیم!
دوران ریکاوری پس از امتحانات امشب تموم شد! فرا یه روز تازهست، یه روز نو!
پ.ن 1:دلیل این مدت غیبتم، چیزی نبود جز استرس امتحانا! دلیل احمقانهایه ولی واقعیه! یه دفعهای دیدم امتحانام دیگه خیلی نزدیکه و یه دفعهای استرسم ده برابر شد و دیگه دستم به کیبورد نمیومد!
پ.ن 2:بوی کندر عزیز! تو هنوز زندهای! حالتم خوبه باور کن، فقط یکم خستهای! قول میدم که دیگه تنهات نمیذارم و تا آخرین روز زندگیت کنارت میمونم! مطمئن باش این بار دیگه زیر قولم نمیزنم!
- دوشنبه, ۷ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۹ ق.ظ
سللاام
ااع مبارکه تبریک میگم :)))
منم از این اقا عرفانو روحیه ش خوشم میاد که یه کاریو شروع میکنه و انجامش میده (منظورم اون پاستیل فروشیشه)
یکی نیس بگه به تو جه ک خوشت بیاد یا نه مگه رفیق توعه😅😅
کاش امتحانای منم بدون افتادن حتی یه درس تموم شه خسته شدم
بازم تبریک :)