وابستگی، تکرار و تصمیم
+ وابستگی من به این شیءِ مکعب مستطیلیِ سفید رنگ با اون سوراخای پر تعداد روش و اون دکمهی ON/OFF خوشگلِ جلوش و صدای دلپذیر روشن شدنش، عجیب و غریب زیاده. چهار پنج روزی نبود. فرستاده بودمش تهران واسه این که بازیای جدید روش نصب کنن واسم. دهن یارویی که قرار بود این کارو بکنه سرویس کردم انقدر زنگ زدم بهش و بیست و چهار ساعته پیگیرش بودم. وقتی امروز عصر رسید، انگار یه قسمتی از وجودم دوباره برگشت! روشنش کردم و تک تک بازیا رو امتحان کردم. ایکس باکس وانِ شیک و قشنگ من، باز برگشت به خونهش. بیا و تک تک لباسام، کتابام و همه وسایل اتاقمو بردار و بگو مال منن! اگه زورت ازم زیادتر باشه قطعا تسلیم میشم. ولی مبادا نگاهت بره سمت ایکس باکسم! چشماتو از حدقه درمیارم! حتا اگه واسه خودت یه پا مک گروگر یا حبیب نورمحمدوف یا نمیدونم داستین پرویر باشی! جوری ناک اوتت میکنم که دیگه فکر کردن به مبارزهی دوباره رو از ذهنت بیرون کنی!
++ یه نگاه به دور و برت بندازی، بدون شک تو هم میفهمی همهی اتفاقات دارن تکرار میشن. تکرار و تکرار. مطمئنم یه چیزی این وسط اشتباهه.
+++ تصمیم مهمی که گرفتم، سلسله تصمیمات ریز و درشت دیگه رو داره با خودش میاره. شروع کردم به حذف کردن، خط زدن و نابود کردن.
++++ درختای جنگل آتیش میگیرن. حیونا لای آتیش جزغاله میشن. دود سیاهی که قطع نمیشه و کل جنگلو میپوشونه. تو از بالا لبخند میزنی. حتا چشمات دارن برق میزنن. چه صحنهای باشکوهتر از این صحنه؟
- سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۲۳ ق.ظ