کم کم باور کنم...
دلم میخواد دنیا و اطرافمو بدون عینک ببینم. تیره و تار. بدون این که حتا بفهمم دو سه متریم چه خبره. دلم میخوام هر کسیو که میبینم، قبل از این که اولین کلمه از دهنش خارج شه بهش بگم خفه شو! دلم میخواد رو دهن همه یه چسب سفت و محکم بزنم که واسه هیچ وقت هیچ صدایی ازشون درنیاد. دلم نامرئی شدن میخواد. دلم فحش دادن، دعوا کردن، مشت و لگد زدن، شنیدن صدای شکستن استخون و پاشیدن خون میخواد. دلم یه ورزشگاه رفتنی میخواد که از اول تا آخرش، به داور، بازیکن، مربی و حتا توپ جمع کن فحش بدم. بیهوا فریاد بزنم و 90 دقیقه مسابقه رو وایساده رو صندلیم ببینم و به تمام آدمایی که میگن بشین ما نمیتونیم چیزیو ببینیم، بگم خفه شید! دلم میخواد به کولر اتاقم بگم خفه شو! به کولر همسایه بگم تو هم خفه شو! دلم میخواد به باب دیلن که از صبح تا حالا صداش تو گوشمه و بیخیالم نمیشه بگم خفه شو! دلم میخواد همین الان کر شم، کور شم و لال شم. دلم میخواد این گره باز نشدنی که توش گیر افتادم و تو هم توش گیر افتادی، واسه هیچ وقت باز نشه. دلم یه مردن دسته جمعی و یه گور دسته جمعی میخواد. دلم محو شدن میخواد. دلم یه نقطهی پایان میخواد. نقطهی پایانی واسه همهی این اتفاقای مسخرهی دورم. واسه تمام اتفاقای مسخرهی دورت! واسه تمام اتفاقای مسخرهی دورمون. دلم رها شدن از این همه شک و تردید و دوراهی میخواد. دلم میخواد همهی آیینههای دنیا رو بشکونم. دلم میخواد گوشی و لپ و تاپمو از پنجرهی اتاقم بندازم بیرون. دلم میخواد در و پنجرهی اتاقمو از جا دربیارمو به جاشون دیوار بکشم. بعد من بمونم و یه چاردیواری که هیچ جوره نمیشه ازش فرار کرد. بعد کم کم باور کنم که کل دنیا همین اتاق منه و تنها کسی که خلق شده منم.
- پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۵۰ ب.ظ