خیلی قوی!
وضعیت محیط دورت که مشخصه. کاملا لجن. تماما سیاه. غیر قابل فهم. مسخره. مضحک. پر از آدمای چرت و پرت و خبرای چرت و پرتتر. هر لحظه منتظر خبر بعدی و فکر کردن به این که یعنی از این بدترم میشه؟ روز به روز پیچیدهتر شدن مسائل. روز به روز احمقتر شدن همه. تمایل عمومی به ساده سازی مسائل پیچیده. تهی و بیمعنا شدن ارزشها. رونق گرفتن بازار متخصصان و دانشمندان و کارشناسای هشتگی. اتفاق افتادنِ یه فاجعه و بعدش ترکیدن بمب خبریش و آتیشی شدن همه و یکی دو روز بعد سرد شدنشون انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده. تمایل به جهت گیری به یه طرفی، که مهم نیست چه طرفی باشه. آدمای تشنهی حتما یه حرفی زدن و حتما اظهار وجود کردن. آدمایی که دائما دنبال تغییر همهی عالمن. دلشون میخواد همه چیو بزنن نابود کنن و از نو بسازن. اجدادشونم همین طوری بودن. اونا هم مثل اینا فقط میخواستن یه تغییری انجام بشه، این که بعد از تغییر چه اتفاقی بیوفته الویت هزارمشون هم نبوده حتا. تشنهی خراب کردنن! با ساخت و ساز و رونق دادن بیگانن! همین که از خودشون یه ظاهر «دغدغه مند بودن» نشون بدن و بعدش خودشون بتونن به خودشون یه مدال افتخاری تقدیم کنن، ارضاشون میکنه. دائما هم از متحد نبودن مردم دورشون مینالن! حالا ازشون بپرسی اتحاد برای چی؟ چیزی جز یه مشت خزعبل تکراری و حرفای صد من یه غازِ پر از تناقض تحویلت نمیدن. نمیتونن مثل بچه آدم بگن نمیدونن. نمیتونن اعتراف کنن که از درد بیچارگی و سردرگمی و بدبختی، حتا خودشونم نمیفهمن چی دارن میگن. عاشق استفاده از یه کلمههای خاصین! کلمههایی که اصلا معنیشون رو نمیدونن و به مرور هم دارن خالی از معنیشون میکنن. مثل «مزدور»، «ضحاک»، «کاسه لیس»، «رانت»، «افشاگری»، «غرب گرا»، «متحجر»، «روسوفیل»، «انگلوفیل»، «خائن»، «لیبرال»، «خر مذهبی»، «تندرو»، «خونخوار» و...! هر جا که بتونن، حتا در بیربطترین جای ممکن، ازشون استفاده میکنن. انگار وقتی این کلمهها از دهنشون میپره بیرون، یه احساس پیروزی و حماسه سازی خاصی بهشون دست میده! انگار این کلمهها تمام ناراحتیها و دردها و عقدههای درونیشون رو التیام میده! و این وسط احمقترینا اونایین که فکر میکنن با بقیه متفاوتن. حقیقت قضیه ولی اینه که تنها فرقی که با بقیه دارن صرفا همین توهم متفاوت بودنشونه. همه به یه اندازه احمقیم بی هیچ تفاوتی!
وضعیت تو هم مشخصه محسن! دوباره توضیح دادنش مثل شکنجهست. همون آدم قبلی. بدون حتا یک درصد تغییر.
وضعیت این وبلاگ، هرچند اهمیت خاصی نداره، هم مشخصه. سراسر چرت و پرت. خلوت. یه طوری هم بی روح و مرده، انگار که گرد مرگ پاشیده باشن توش!
خلاصه که در یه جمله میشه گفت همه چی به بدترین حالت خودش داره پیش میره. تو هم به هیچ چیزی باور نداری جز این که اینجا و تو همین خاک و تو همین شهر و سرزمین ریشه داری. این ریشهست که زمین گیرت کرده. نمیتونی هم هیچ جوره بیخیالش شی! اگه بخوای به هر دلیلی ولش کنی و دل بکنی ازش، فقط به مرگ و تباه شدن خودت نزدیک میشی. حتا اگه بلندترین درخت دنیا هم بشی، یه باد کم رمق از پا درت میاره. قدرت انتخاب نداری. مثل همیشه!
ولی خب وسط این اوضاع قاراشمیش، وضعیت آرسنال خیلی بد نیست! از بین مدیسون، ادگارد و عوار یکیشون جذب بشه به اضافهی یه گلر دوم و در بهترین حالت یه فوروارد، تیم از لحاظ مهرهای اوضاعش یه سر و سامون نسبی میگیره. به آرتتا هم که شخصا همیشه اعتقاد داشتم و دارم. پس شاید همه چی آماده باشه که کم کم باشگاه از این وضعیت اسف باری که توش گیر کرده و هر تازه به دوران رسیدهای که اندازهی خر شرک فوتبال سرش نمیشه یه کنایهای بهش میزنه و رد میشه، بیاد بیرون. البته حقیقتش رو بخوام بگم از زمان ونگر به بعد، هر فصل من این پیش بینیو داشتم! هر فصلم اوضاع بدتر شده! من حتا از امری هم تا لحظهی اخراجش حمایت میکردم! این امید به آیندهی بهتر آرسنالو هم از خودم بگیرم که دیگه خیلی بد میشه! چاره نیست جز امیدوار بودن!
از فردا بازیای آرسنال رسما شروع میشه و میتونم هر چند روز یه بار از زمین و زمان کنده شم و در بیخیالترین حالت ممکن، بیوفتم وسط امارات و غرق بازی شم. یه مسکن قوی! خیلی قوی!
- جمعه, ۲۲ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۴ ق.ظ
باید به آدما حرف نزدن یاد بدیم! علامهی دهر نبودن ، کارشناس همه چی نبودن و حتا نبودن! توی چشم نبودن به هر قیمتی. شاید کمی و فقط کمی لااقل روانمون آرومتر شد!!