شباهت
قطع به یقین تو زندگی هیچ انتخابی بیدلیل و همین جور الکی و رندوم نیست. حتا مسئلهی نه چندان مهمی مثل انتخاب تیم مورد علاقه! وضعیت امروز آرسنال شبیهترین وضعیت به اوضاع و احوال الانِ منه! تیم انگار که نفرین شده باشه، هر چقدرم تغییر میکنه و عادتای قدیمی خودشو کنار میزنه و سعی میکنه یه کار جدیدی انجام بده، هر سال بدتر و فاجعه بارتر از سال قبلش نتیجه میگیره!
بالاخره بعد از 22 سال مربی عوض میکنه، دست از عادت ستاره فروشی برمیداره، سر کیسه رو شل میکنه و بازیکن میخره و حتا اکثر کارکنای داخلی باشگاه، از آکادمی تا بخش رسانهای تیمو، زیر و رو میکنه ولی باز انگار هر روز داره از اصل خودش فاصله میگیره و بیشتر شبیه یه تیم معمولیِ درجه چندم میشه.
آرتتا که انگار اصلا خودِ منم! یه شروع خوب، امیدواری زیاد به آینده و رویا بافی، رسیدن به یکی دو تا کاپ و موفقیتای نصفه و نیمه، فراموشی روزای تلخ گذشته و نگاه به روزای احتمالا خوبی که بالاخره از راه میرسن و بعد یه دفعهای شروع شدن یه دوران فرسایشی سخت و هر روز بدتر از دیروز بودن و شکستای پشت سر هم و تحقیر شدنای پی در پی! و البته کماکان سمج و کله شق بودن که من میتونم این کشتیو به ساحل آرامش برسونم و اگر فکر میکردم نمیتونستم که الان این جا نبودم! بعد گل چهارم سیتی که دستشو گذاشته بود رو صورتش و گیج و گنگ به زمین خیره شده بود، عصارهی این سه سال رو میشد تو صورتش دید. انگار به همه چی شک کرده بود! به خودش. به پروژهش. به فوتبال!
حس میکنم احتمالا تنها دلیلی که آرتتا رو بهترین گزینه واسه آرسنال میدونستم و همیشه ازش حمایت میکردم، همین بوده که یه جورایی خودمو توش میدیدم! یه جوری که مثلا اگه اون موفق بشه و خودشو تیمشو از این باتلاق عمیقی که توش فرو رفتن، بیرون بکشه، منم میتونم خودمو از این لجنزار نجات بدم! ولی اگر شکست بخوره، منم شکست میخورم! انگار که گره خورده باشیم به هم دیگه و یه سرنوشت مشترک داشته باشیم. و وضعیت الانمون که جفتمون نمیدونیم اشکال کار کجاست! همه چی که داشت طبق برنامه پیش میرفت، چرا یهویی همه چی زمین تا آسمون عوض شد؟! ظاهرا کنترل اوضاع هم از دست جفتمون خارج شده و هر اتفاق عجیب و غریبی ممکنه در آینده بیوفته. از همه بدترم اون شک و تردیدست که داره کم کم کل وجودمونو میگیره و میتونه هر لحظه یه جوری بزندمون زمین که با کاردکم نتونن جمعمون کنن.
ای کاش از بازی بعدی همه چی رو عوض کنی میکل آرتتا! متنفرم از روزی که خبر اخراج شدنتو بببینم و گوشیو محکم بزنم رو زمین و بعدش زنگ بزنم به عرفان که بیا بریم کنار پارک قبرستون، یه جای ساکت پیدا کنیم و دراز به دراز بخوابیم رو زمین و مثل سگ سیگار بکشیم و به عالم آدم فحش بدیم!
- يكشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۶ ق.ظ